شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

چهار دندون همزمان !!!

وروجک مامان الهی مامان فدای تو بشه که داری همزمان چهار تا دندون در میاری. دو تا دندون نیش بالا و دو تا دندون آسیاب کوچک بالا. الان نزدیک به چهار پنج شبه که نمیتونی خوب بخوابی. به فاصله یکربع یا نیمساعت یکبار با گریه شدید بیدار میشی. بخاطر همین شما رو کنار خودم روی تخت آوردم تا هم شما اذیت نشی هم مامان ! بابایی هم به وسط هال نقل مکان کرده. توی شکل زیر ترتیب و تعداد رویش دندونهای گل دخترم رو نشون دادم. ( فلشها دندونای تازه رو نشون میده )   الان تعداد دندونهای شادیسا گلی از 9 تا به 13 تا رسیده. دختر عزیزم دیگه تا پایان راه در آوردنِ دندونهای شیری چیزی نمونده. هفت تا دندون ناقابل دیگه دربیاری شرش کم میشه ! البته امیدوارم از ا...
24 آبان 1392

سفر به کیش

شنبه یازدهم آبان ٩٢ به همراه خاله فافا و عمو مهدی به قصد سفری چهار روزه عازم جزیره کیش شدیم.  توی فرودگاه تا می تونستی شیطونی کردی و دویدی و حسابی خسته شدی.  بخاطر همین شیطونیهات، اول که سوار شدیم تا قبل بلند شدن هواپیما،‌ خیلی خوابت می یومد و هوایپما رو روی سرت گذاشتی!!! یکی از بزرگترین نگرانیهای من و بابایی این بود که شما که یه لحظه یه جا بند نمیشی چطور میخوای یکساعت و نیم پرواز رو روی صندلی طاقت بیاری!!! عمو مهدی هم وقتی میدید من و بابایی هر کار میکنیم شما ساکت نمیشی،‌  هی ما رو اذیت میکرد و مثل مسافری که کاملا غریبه است بلند بلند میگفت : آقا ، شما یه بچه رو نمی تونید ساکت کنید !! اما ...
18 آبان 1392

چهارده ماهگیت مبارک نازگل من

عزیز دردونه ی من چهارده ماهگیت مبارککککککککک روزها داره مثل برق و باد میگذره و هزار ماشالله شما داری هر روز بزرگتر و خانمتر میشی. هر روز با یه کار جدید یا یه کلمه و حرف جدید ما رو سورپرایز میکنی. دیگه کم کم داری کلمه های پیچیده و سخت رو تمرین میکنی . البته زبان درک مطلبت با سرعت بیشتری نسبت به زبان بیانت پیشرفت کرده و چون قادر به درک همه چیز هستی اما نمیتونی به زبون بیاری گاهی باعث خشم و عصبانیتت میشه! اینها هم شیرین زبونیهای جدید گل دخترم: * گوشی بابایی رو که می بینی زودی میاری به ما میدی و میگی : عععععکککککس عععععککککککککس . یعنی ما عکست رو توی گوشی بهت نشون بدیم.   * به ساعت روی دیوار اشاره میکنی و میگی : اَتس ( خال...
6 آبان 1392

هیژده / سیزده !!

عسلکِ مامان این روزها دائم مشق حرف زدن میکنی. هر روز صبح تا چشمای نازت رو از خواب باز میکنی بدون درنگ شروع میکنی به صحبت کردن به زبان خودت... از بین یه قطار اصوات ناز و بی معنی (!)، تنها کلمات معنی دار "هیژده "و " سیزده" اس. جالبه که اینا رو ما یادت ندادیم و از ترکیب حروف مختلف  تصادفا معنی دار شدن. این موضوع باعث یه بازی خنده دار توی خونه شده. هر بار که من و بابایی می شنویم که شما داری این کلمات رو میگی فوری ازت می پرسیم : " شادیسا ریاضی چند شدی؟" تو هم یا میگی هیژده یا سیزده!!!  و این بازی در مورد تمام دروس ادامه داره ... * وقتی ازت اسمت رو می پرسیم :‌ شادسا یا شادِسِ    * پوشک :‌ بوو...
30 مهر 1392

سفری یک هفته ای به لاهیجان

پنجشنبه ١٨ مهرماه به قصد اقامت یک هفته ای عازم شمال شدیم. هوا روزهای اول کمی سرد و در آخرین روزها به شدت گرم شده بود. به جز مریضی چند روزه بابایی ، بهمون خیلی خوش گذشت و یک هفته ای رو کنار خانواده ی بابایی سپری کردیم. جالبه که تو به محض ورود و دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ اونها رو شناختی و اصلا باهاشون غریبی نکردی. با اینکه دو ماه از آخرین باری که اونجا بودیم می گذشت. فقط مثل همیشه اولش کمی با عمو مجید غریبی کردی ولی بعد باهاش دوست شدی. بهتره که شرح سفر رو همراه با عکسا ببینیم: دس دسیییییییییییی   شادیسا در حال سخنرانی ! : " اَدَ ، بَدَ ، بودو "         پیاده ر...
29 مهر 1392

نهمین دندان : دندان آسیاب

وای وای وای  بالاخره دلیل بد خوابیدنها و گریه های بی دلیل شبانه معلوم شد. بعععععععععععععععله نهمین دندون دختر گلم روز شنبه سیزدهم مهرماه خودنمایی کرد. نازدونه ی مامان !‌همون روزبرای اولین بار بخاطر دندون در آوردن تب کردی و این تب تا یکروز ادامه داشت. قسمت سخت ماجرا اونجایی بود که هر کاری میکردیم به قطره استامینوفن لب نمیزدی!!! یعنی به محض دیدن قطره چکون لبهاتو سفت می بستی و سرت رو عقب میکشیدی. جالبه که حتی زمانی که قطره رو توی شربت آلبالو که خیلی دوستش داری حل میکردم باز هم لبهات رو باز نمیکردی و لیوان رو با دست پس میزدی!!! فردا صبحش خواستم که توی خواب بهت قطره بدم ولی فکر کنم تلخی اون باعث شد که تمام شیری که خورده ...
16 مهر 1392

یک روز پاییزی در پارک مادران

پنجشنبه یازدهم مهر با دوستانت و مامانهای گلشون در بوستان مادران قرار گذاشتیم. هوا واقعا دلچسب و عالی بود و یک روز خوب در کنار هم داشتیم. دوستانی که به این قرار دوستانه اومدن : افسانه جون مامان پارمین، نگین جون مامان مهرسا، ساناز جون مامان مهراد،‌ فرناز جون مامان الینا، ندا جون مامان آیهان،‌ الناز جون مامان کیان،‌ هدی جون مامان دینا،‌ غزل جون مامان امیر علی،‌ گلی (لیلا) جون مامان زهرا و لاله جون مامان آوینا که غزل و لاله و لیلا جون و نی نی های خوشگلشون رو برای اولین بار بود که میدیدیم. قرارمون ساعت ١٢ ظهر بود تا عصر.... دختر گلم از اونجایی که همیشه در روزهای مهمونی از استرسه اینکه دیر نرسیم (!) ص...
16 مهر 1392

شادیسا در گذر از سیزده ماهگی

فرشته ی نازم سیزده ماهگیت مبارک. به همین زودی، یک ماه از دومین سال زندگیت گذشت و دومین پائیز عمر زیبات رو آغاز کردیم. وروجک مامان! توی این یکماه یه عالمه شیرین کاری یاد گرفتی. خودت از روروئک میری بالا و توش می شینی، کمی بازی میکنی و بعدش بیرون میای!!!  اوایل که تازه بالا رفتن رو شروع کرده بودی یه پات بیرون روروئک گیر میکرد و یه پات رو می تونستی از توی سوراخ اون پارچه رد کنی اما الان دیگه حسابی ماهر شدی و گاهی موقع بیرون اومدن گیر میکنی! قبل از تولد یکسالگیت میخواستم روروئک رو جمع کنم ولی وقتی دیدم انقدر باهاش سرگرمی و دوستش داری دیگه منصرف شدم.    شرح بقیه شیطونیها ...
6 مهر 1392

جشن تولد یکسالگی با تم فرشته

نازدونه ی من بالاخره با دو هفته تاخیر ، پنجشنبه بیست و یکم شهریور برات جشن تولد گرفتیم. جشنمون تقریبا خودمونی بود و تعدادی از اقوام و دوستانمون توی جشن شرکت داشتند. از قبل دوست داشتم که لباس سفیدی که داداش پرویز برات آورده بود رو توی جشنت بپوشی و با گشت و گذاری که توی اینترنت کرده بودم تم فرشته رو برای تولدت انتخاب کردم. فقط مونده بود " بالهای فرشته " که اون هم از روی لباس پروانه ای که برای جشن تولد گروهیتون گرفته بودم برداشتم  خودم هم دست و پا شکسته یه کاردستی هایی درست کردم! مثل همیشه خاله فافا و مامان پروین برای تولدت خیلی زحمت کشیدن که همینجا ازشون تشکر میکنم. این هم تولد یکسالگی فرشته کوچولوی ما به روایت تصویر: ...
24 شهريور 1392

واکسن یک سالگی + کلی عکس

پنجشنبه هفتم شهریور با مامان پروین هماهنگ کردیم تا برای زدن واکسنت به اتفاق، به مرکز بهداشت بریم. آخه بابایی باید صبح زود سرکار میرفت، من هم چون از قبل در مورد اینکه واکسن یکسالگی خیلی سخته شنیده بودم کمی می ترسیدم که تنهایی برم بهداشت. خوب شد که قبلش زنگ زدم. بهمون گفتن که فقط یکروز در هفته روزهای دوشنبه توی مرکز بهداشتی که پرونده داریم واکسن MMR زده میشه و بنابراین ما هم رفتیم مرکز بهداشت "سردار جنگل". واکسن رو توی بازوت تزریق کردن. خدا رو شکر اصلا بی تابی نکردی و فقط همون لحظه که سوزن رو وارد بازوت کرد یه کوچولو گریه کردی. بهم گفتن که تب نمیکنی و نیاز به استامینوفن نیست. فقط ممکنه بعد از یک هفته علائم سرماخوردگی خفیف د...
18 شهريور 1392