شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

یکسالگیت مبارک

آرام جان مادر، امروز برایم زیباترین روز زندگیست. تو یکساله شده ای. یکسال است مهمان کوچولوی عزیزی داریم که مایه شادی و قشنگی روزها و شبهایمان است. با هر ثانیه ی امروز ، لحظات پر اضطراب سال گذشته را مرور کردم. چه لحظاتی بود. وقتی برای اولین بار دیدمت وجودم از احساسی پر شد که تاکنون حسش نکرده بودم. " تکه ای از وجودم"! امروز برایم یک روز خاص است. امروز مادر شدنم یکساله شد. خیلی تغییر کرده ام.خیلی. شاید بهتر است بگویم عاشقانه تغییر کرده ام. هیچ اجباری در این تغییر نبوده است. همه به عشق تو بوده و بس. یکسال است شبها آگاهانه کم خوابیده ام یا اصلا نخوابیده ام. منی که هرگاه خوابم می گرفت عظیم ترین و قدرتمندترین انگیزه ها خواب ...
6 شهريور 1392

شادیسا در آستانه ی یکسالگی

شادیسا جونم مامانی رو ببخش که این مدت فرصت نکردم وبت رو آپ کنم. آخه این دو هفته یه کمی سرمون شلوغ بود و با اینکه هر روز میخواستم بیام و برات بنویسم اما فرصت نشد.  تعطیلات عید فطر به طور ناگهانی تصمیم گرفتیم که بریم لاهیجان. بابایی هیچ وقت دوست نداره که توی تعطیلی های این چنینی شمال بریم چون جاده خیلی شلوغ میشه و از ترس اذیت شدن شما،عطای مسافرت رو به لقاش می بخشیم. اما این بار انگار بابایی خیلی دلش برای مامان و باباش تنگ شده بود و از طرفی اونها هم مشتاق و دلتنگ دیدن شما بودن. این شد که یه باره و در عرض یکساعت بار و بندیل سفر رو بستیم و راهی شدیم. همونطور که فکر میکردیم از تهران تا کرج جاده قفل بود و مسیر ...
28 مرداد 1392

دو شیرین کاری !

دختر قشنگم به جرات میتونم بگم این روزها شیرین ترین و قشنگ ترین روزهای زندگی من و باباییه. آخه هر روز ما منتظر دیدن یه کار جدید و جالب  از شادیسا خانم هستیم. امروز هم دو تا شیرین کاری ازت دیدیم که کلی باعث خنده مون شد. شیرین کاری اول مربوط به گلدون کنار اتاقه. هر روز بابایی وقتی شادیسا خانم رو بغل گرفته،‌ میاد و با آبپاشهایی که توی کابینت زیر سینکه به گلدونها آب میده.  این اواخر شما هم جای آبپاشها رو یاد گرفتی. امروز هم که به سراغ کابینت زیر سینک رفتی، میدونستم که از اون جا فقط آبپاشها رو بر میداری و بعد از مدتی که باهاشون بازی میکنی اونها رو یه گوشه ای رها میکنی. ولی در کمال ناباوری دیدم بعد از اینک...
15 مرداد 1392

یاس سفیدم یازده ماهگیت مبارک

یواش یواش داره یکسال میشه که به خونه مون رنگ و بوی دیگه ای دادی. چقدر این یازده ماه شیرین بود. اینکه هر روز شاهد بزرگ شدنت بودم. با تو من هم هر روز بزرگ شدم ، قوی شدم ، کوه شدم ،‌ مامان شدم. قبل از اومدن تو ، من عروسک کوچولوی خونواده بودم. اما الان نزدیکه به یکساله که دختر نازم که مثل عروسک، دوست داشتنیه خودشو توی دل همه جا کرده. این سنت رو خیلی دوست دارم. میدونم که بعدها خیلی دلم برای این روزهای زیبا تنگ میشه. خدا رو شکر میکنم که بهم کمک کرد تا بتونم تصمیم درستی برای ترک کارم بگیرم و از نزدیک شاهد رشدت باشم.   بقیه در ادامه مطلب دخترک شیرین و خواستنیم تو هم روزی مثل من مادر خواهی شد و اون وقت میفهمی که چه...
6 مرداد 1392

نی نی پارتی باران جون

چهارشنبه دوم مرداد ماه به یک نی نی پارتی دیگه دعوت شدیم. مثل اغلب اوقات نگین جون مهربون و دختر نازش مهرسا جون دنبالمون اومدن و به اتفاق به خونه ی بهار جون رفتیم.   کسانی که به مهمونی اومده بودن :   نگین جون و دختر نانازیش مهرسا جون مرمر جون و دختر نانازیش یاسمینا جون ساناز جون و پسر گلش مهراد جون عسل جون و دختر نانازیش رونیا جون الناز جون و پسر گلش کیان جون حدیث جون و پسر گلش امیر حسین جون افسانه جون و دختر نانازیش پارمین جون   بهار جون کلی زحمت کشیده بود و به همگی مامانا و نینی های ناز خیلی خیلی خوش گذشت . از اونجایی که شما از صبح زود بیدار شده بودی و انگار منتظر رفتن به مهمونی بودی...
5 مرداد 1392

وروجک مامان از مبل بالا و پایین میره !

خـــــــــــــــــب همونطور که از عنوان این پست مشخصه، دختر بلای من در جهت کامل کردن شیطونی هاش روز دوشنبه بیست و چهارم تیر ، بدون کمک هیچ کس از مبل رفت بالا و چند دقیقه همونجا نشست و بعدش خیلی خوشگل اومد پایین ! اون هم نه یکبار بلکه چندین بار!!! هزار ماشالله به جونت مامانی که انقدر شیطونی. تازگیها که بجز کمد و کشوهای اتاقها، کارت به باز کردن کابینتهای آشپزخونه هم رسیده و اگه مامانی یک ثانیه دیر برسه حتما یه خسارتی به بار می آری!!!   روز قبل یعنی یکشنبه هم شما رو برای چکاپ به دکتر بردیم. آخه روی ناخن های کوچولوت لکه های سفید افتاده بود. نگران بودم که نکنه بخاطر کمبود کلسیم باشه. اما خانم دکتر با دیدن و شنیدن این همه فعال...
28 تير 1392

مینی نی نی پارتی!

شنبه 15 تیرماه در یک بعدازظهر گرم ، چند تا از دوستات به همراه مامانهای مهربونشون که نتونسته بودن توی نی نی پارتیت شرکت کنن، اومدن خونه مون. مهرسا جون و مامان خوبش نگین جون یاسمینا جون و مامان خوبش مریم جون مهراد جون و مامان خوبش ساناز جون ارغوان جون و مامان خوبش سمانه جون هزار ماشالله دوستات یکی از یکی نازتر و بزرگتر و شیطون تر شده بودن. طفلی مهراد جون با اینکه تنها پسر حاضر در جمع بود، ‌ولی از همه ی دخترها آرومتر و مظلومتر بود. شما دخترها حسابی با هم بازی کردین و همدیگه رو چنگ انداختین و موهای هم رو کشیدین. اما یه بعدازظهر خیلی خوب در کنار دوستانت و مامانهای مهربونشون داشتیم. عکسها رو در ادامه مطلب میگذارم....
18 تير 1392

بالاخره گفتی " ما ما "

چهارشنبه شب ١٢ تیر وقتی که ده ماه و یک  هفته ات بود، کلمه ای که خیلی منتظر شنیدنش بودم رو گفتی. " ما - ما ".  اولش فکر کردم اشتباه شنیدم ولی وقتی خوشحالی بابایی رو دیدم کلی قند توی دلم آب شد. حالا قشنگ میفهمم وقتی که بابایی میشنید داری میگی با - با  و از ته دل بهت جواب میداد:" جانم دخترم" یعنی چی! یعنی آدم دوست داره تمام دنیا رو بده و تو یکبار دیگه صداش کنی. یک هفته بود که من رو " نا - نا " صدا میزدی ولی بالاخره این طلسم مامان گفتن شکست و از چهارشنبه شب تا الان یه سره بهم میگی : ما - ما  "میم" رو هم با چنان تاکیدی میگی که ناخود آگاه آدم به خنده می افته. در ادامه چند تا از&nbs...
17 تير 1392

نی نی پارتی شادیسا گلی در دهمین ماهگرد

دختر بلای من پنجشنبه ششم تیرماه در دهمین ماهگرد تولدت، دوستای کوچولوت و مامانهای مهربونشون رو برای ناهار دعوت کردیم خونه مون. برخلاف سابق شما با دیدن اون همه مهمون و نی نی های ناز ،‌اصلا غریبی نکردی و خیلی سریع میخواستی با همه دوست بشی .   قربون دختر اجتماعیم برم که سعی میکردی دوستات رو سرگرم کنی و میزبان خوبی بودی ! البته چند جا هم حس کنجکاوی همیشگیت در رابطه با بینی و دهن آدمها، باعث شد که دوستات به گریه بیفتن! چون فکر میکردن که میخوای اذیتشون کنی.   فدات بشم من ، آخرش هم من نفهمیدم چرا شما علاقه ی خاصی به لمس بینی و لبهای آدمها داری!!!!!! شاید هم میخواستی امتحان کنی که این همه نی نی ناز...
11 تير 1392