شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

چهارده ماهگیت مبارک نازگل من

1392/8/6 19:59
نویسنده : سانی
1,788 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دردونه ی من

چهارده ماهگیت مبارکککککککککماچ

روزها داره مثل برق و باد میگذره و هزار ماشالله شما داری هر روز بزرگتر و خانمتر میشی. هر روز با یه کار جدید یا یه کلمه و حرف جدید ما رو سورپرایز میکنی. دیگه کم کم داری کلمه های پیچیده و سخت رو تمرین میکنی . البته زبان درک مطلبت با سرعت بیشتری نسبت به زبان بیانت پیشرفت کرده و چون قادر به درک همه چیز هستی اما نمیتونی به زبون بیاری گاهی باعث خشم و عصبانیتت میشه!لبخند

اینها هم شیرین زبونیهای جدید گل دخترم:

* گوشی بابایی رو که می بینی زودی میاری به ما میدی و میگی : عععععکککککس عععععککککککککس . یعنی ما عکست رو توی گوشی بهت نشون بدیم.

 

* به ساعت روی دیوار اشاره میکنی و میگی : اَتس ( خاله فافا هم وقتی زبون باز کرده بود دقیقا همین رو میگفت !!)

 

* روز عید غدیر دنبال مامان پروین رفته بودیم و توی ماشین منتظر اومدنشون بودیم. وقتی که مامان پروین سوار ماشینمون شد و همه به همدیگه سلام دادیم، یهو با شنیدن کلمه " سلام " از طرف شما همگی متعجب و هاج و واج به همدیگه نگاه کردیم!!!‌ تعجب

 اما از اون روز به بعد هر کاری میکنیم دیگه تکرارش نمیکنی!‌ خب این رو میگذارم به پای عیدی اون روز شادیسا گلی به خانوادهچشمک

* چندین بار بعد از اینکه بهت گفتیم : "بچه جون" ،‌ این کلمه رو تکرار کردی !

 

*‌ مرغ چی میگه ؟

- ‌ گُـد گُـد گُـدنیشخند

 

* به جز شیرین زبونی ، شیرین کاری هم ماشالله زیاد داری اما از به یاد موندنی ترینهاش این بود که دیروز خودت رفتی پارچه ی خشک کن رو که همیشه بعد از تعویضت ازش استفاده میکنم رو برداشتی و اومدی دم دستشویی و هی به دستگیره در اشاره میکردی و می گفتی :‌ جیششششششششش (با عرض پوزش!)

 

*‌ راستی این رو یادم رفت بگم ، با هرکسی که پای تلفن باشه با زبون خودت مدتها صحبت میکنی و با این کارت دل مامان بزرگ و بابابزرگ رو که راه دور هستن حسابی شاد میکنی .

 

***‌ در ادامه مطلب ،‌ اولین جشن تولد و جشن عروسی که شادیسا گلی شرکت کرده رو به روایت تصویر ببینید:‌

 

جشن تولد امین و علی / سوم آبان ماه ٩٢

از راست: علی - امین - شادیسا - رضا - مهدی

 

امین و شادیسا در حال بازی ( البته امین زیاد از اینکه این مهره های خونه سازیش رو به تو بده خوشحال نبود!!!نیشخند )

 

شادیسا در حال کشیدن نقاشی

 

 

شادیسا در حال نواختن ارگ !

 

 

آخر مراسم دیگه حسابی شیطونی کرده بودی و خسته شده بودی  اما با دیدن هر اسباب بازی جدیدی دوست داشتی که باهاش بازی کنی.

 

روز شنبه چهارم آبان ماه ٩٢- عروسی دوست بابایی

اول مراسم با دیدن اون همه آدم و شلوغی و سرو صدا و موزیک خیلی ترسیده بودی و به گردن بابایی آویزون شده بودی. اما بعد از یکربع کم کم یخت آب شد و دیگه نمیشد از وسط سالن جمعت کرد!!نیشخند

تعجب و بهت شادیسا از رقص نور !!

همه اش روی زمین چمباتمه میزدی و میخواستی نورها رو روی زمین بگیری !!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

افسانه مامان پارمین
10 آبان 92 21:42
سانی جون چه عکس های قشنگی از شادیسا جونم گرفتی . قربونش برم که دیگه خانومی شده برای خودش . ماشالله ماشالله خیلی نازتر شده . از طرف من کلی ببوسش
نی نی عسلک
11 آبان 92 0:52
خیلی دل بردی اون وسط!شادیسا عسل.
غزال مامان فاطمه
11 آبان 92 11:44
سلام...هزار ماشالا. خانم کوچولو رفته عروسی.. از طرف من گازش بگیر دخمل خوردنیتو...
مهسا مامان نورا
12 آبان 92 0:06
عزیزم همیشه به جشن وشادی 14 ماهگیت مبارک عسلم
زهره (مامان آرتین)
12 آبان 92 2:38
چهارده ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی ناز ایشالله لباس عروس خودت رو زودتر تو تنت ببینم مادر
مسی
12 آبان 92 4:06
che lebase nazi zendeh bashe
مریم مامی رَسپینا
12 آبان 92 15:28
14 ماهگیت مبارک شادیسا جونی گد گد گداااااااا
جیران بخشنده
13 آبان 92 14:22
14 ماهگیت مبارک عزییییزم
مهسا مامان نورا
16 آبان 92 14:18
خصوصی داری
مامان اهورا(نرگس)
23 آبان 92 1:14
ای جونم...گلم 14 ماهگیت مبارک...
فافا
29 آبان 92 11:06
قربونِت بره خاله ات...عزیزم....انشااللههمیشه مهمونی و عروسی...چه عروسکی شده بودی واسه خودت عشم...کلی هم دلبری کردی ها...هم توی ود و هم توی عروسی........ قربونت برم که می خوای نورها رو بگیری...آخه تو ...خاله ای!!!