شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

مهمونی خونه کیان جون در یک روز برفی

چهارشنبه شانزدهم بهمن ماه خونه دوستت، کیان جون دعوت شدیم. از صبح برف شدیدی می بارید ولی این باعث نشد که مهمونیمون کنسل بشه. مثل همیشه درکنار دوستای نازت و مامانهای مهربونشون روز خیلی خوب و خوشی رو سپری کردیم. اینم اسامی دوستانی که ملاقاتشون کردیم : 1- افسانه جون و دختر نازش پارمین 2- نگین جون و دختر نازش مهرسا 3- بهار جون و دختر نازش باران 4- مریم جون و دختر نازش یاسمینا 5- حدیث جون و پسر نازش امیر حسین 6- ساناز جون و پسر نازش مهراد   الناز جون، مامان کیان خیلی خیلی زحمت کشیده بود و با روی گشاده و لبخند زیباش تمام شیطونیهای شما فسقلیها رو نادیده میگرفت !! البته هیچکدوم از دوستانت توی شیطونی و بازی...
23 بهمن 1392

اولین مهمونی خانوادگی با دوستانت

دختر قشنگم پنجشنبه دهم بهمن ماه به خونه دوست خوبت، پارمین جون دعوت شدیم. این اولین بار بود که بابایی هم همراه ما به مهمونی دوستای تو می اومد. خانواده ی دیناسادات عزیز و امیرحسین جون هم دعوت بودن.  برخلاف همیشه که با ورود به یه محیط جدید، چند دقیقه اول به شدت غریبی میکنی، اصلا غریبی نکردی و خیلی زود همراه دینا جون به بازی و البته خرابکاری مشغول شدی!!! نمیدونم پارمین جون و دینا جونم چرا تا من روی مبل نشستم، به سرعت پیش من اومدن و میخواستن توی بغلم بیان!!! البته از قدیم گفتن دل به دل راه داره. از بس دوستشون دارم، مطمئنا این احساسم بهشون منتقل شده...       *** بقیه ماجرا در ادا...
12 بهمن 1392

اولین دندانپزشکی

دختر جونم متاسفانه به دلیل لجبازیهات موقع خوردن قطره آهن، دندونهای نازنینت کمی سیاه شدن. بخاطر همین تصمیم گرفتم شما رو به دندانپزشکی ببریم تا ببینیم چه کاری میشه در حال حاضر کرد که دیگه بدتر نشن . پنجشنبه سوم بهمن ماه برای اولین بار به دندانپزشکی رفتیم. البته قبلا یکبار توی نمایشگاه مادر و کودک در غرفه " مرکز دندانپزشکی کودکان " چکاپ شده بودی و از اینکه این مرکز کلا برای بچه هاست و پزشکا و کادرش در این زمینه دوره دیده اند خوشم اومده بود، شما رو اونجا بردیم. قبل از اینکه نوبتمون برسه ، شما توی اتاق بازی مخصوص کودکان کلی بازی کردی و بهت خیلی خوش گذشت. بخاطر همین موقع معاینه، یه کوچولو گریه کردی و زود آروم شدی. خانم...
7 بهمن 1392

دختر جونم کم کم داره حرف میزنه ...

شیرینم اگه بگم هر روز که میگذره داری شیرینتر و خواستنی تر میشی دروغ نگفتم. رفتار و حرکاتت درست مثل یه آدم بزرگه در سایز اسمال !!! کاملا متوجه همه چیز میشی و دست و پا شکسته حرفت رو به ما می رسونی . این هم دیکشنری آپ دیت شده شادیسا خانم : - باشه --> شه ( وقتی ازت تایید چیزی رو میخوام،‌می پرسم :‌ باااااشه ؟؟؟‌ تو هم سرت رو فوری به یه طرف تکون میدی و میگی :‌ شه ) - نیست --> نَس - بغل --> بَی ( وقتی ازمون میخوای که بغلت کنیم ، دستات رو به سمت ما دراز میکنی و میگی بَی) - برف --> بَف - کجا ؟ --> کجا ؟؟؟ ( این کلمه بیشتر در مواقع دالی بازی کاربرد داره که خودت رو قایم میکنی و هی میگی کجا،&zw...
29 دی 1392

پانزدهمين و شانزدهمين دندان : نيشهاي فك پايين

شاديساي عزيزم يك هفته اي درگير دندونهاي نيش بودي تا بالاخره ديروز هر دو تا شون جوونه زدن. خيلي سختي كشيدي تا تعداد دندونهات به 16 تا رسيد... سختي هايي از بيقراري و گريه هاي شديد شبانه گرفته تا تب و مختصري حالت سرماخوردگي شامل آبريزش و سرفه. خدا رو شكر كه روزهاي بداخلاقي و نق نقهاي دختر طلام به پايان رسيد.
21 دی 1392

بعد از یه غیبت طولانی ....

شادیسای نازم روزها داره مثل برق و باد میگذره و من در کنار تو اصلا متوجه گذر ایام نمیشم... این روزها خیلی درگیر کمک به بابایی برای تموم کردن پایان نامه اش هستم. بخاطر همین تا شما میخوابی و میتونم که بیام سر کامپیوتر،‌ به کارهای بابایی میرسم و دیگه وقتی برای به روز رسانی وبلاگت نمی مونه. توی این مدت که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم خیلی اتفاقا و روزهای خوب داشتیم. ** اول از همه بگم که موقع افشا کردن اون خبر خوبه... خاله فافای مهربون داره مامان میشه. توی همین هفته من و شما همراه خاله جون برای سونو گرافی غربالگری رفتیم و نی نی خوشگلش رو دیدیم. خدا رو شکر که صحیح و سالم توی دل مامانیش بود و معلوم بود که خیلی خیلی شی...
15 دی 1392

سالگرد اولین دیدار شادیسا و دوستانش

شادیسا جونم 20 آذر ماه به منظور نکوداشت اولین سالگرد دیدارت با دوستات رفتیم همون جایی که پارسال برای اولین بار دوستانت و مامانهاشون رو ملاقات کرده بودیم. رستوران تماشا طبقه ششم میلاد نور. امسال با پارسال خیلی متفاوت بود. یادمه پارسال اولین باری بود که میخواستم با شما این همه ساعت تنها جایی به دور از خونه باشم. کلی استرس شیر دادنت رو داشتم و اینکه اگه گریه کنی چیکار کنم !!! خوشحالم که به استرسهام غلبه کردم و به دیدار دوستان مجازیم رفتم. حالا یکساله که یه عالمه مامان مهربون و نی نی های خوشگل ، تبدیل به دوستان حقیقیمون شدن. امیدوارم این دوستیها سالیان سال تا وقتی که شماها بزرگ میشید ادامه داشته باشه. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که ...
25 آذر 1392

پانزده ماهگی شادیسا گلی

دخترک دلبندم این روزها فرصت نوشتن کمتر دست میدهد. تمام روزم با تو و امور خانه پر شده است. من که ٩ سال پیاپی تمام لحظات روز را خارج از خانه و پشت میز کار به شب رساندم، الان یک خانه نشینِ تمام و کمال هستم. شاید باورش کمی سخت باشد اما گاهی چندین روز اصلا پایم را از خانه بیرون نمیگذارم !!! دلیلش هرچه که باشد - از آلودگی هوا گرفته تا سرما و بارندگی - شکایتی ندارم. چرا که روزهایم با بوسه های گاه و بیگاه و بی دلیلت،‌ سرشار از عشق و شور و زندگیست. تو هر روز در مقابل دیدگانم قد میکشی و بزرگ میشوی. با دیدن هر حرکت تازه ات با خودم میگویم‌:‌ "ارزشش را داشت. چه خوب که عطای کار را به لقایش بخشیدم!" اینها را برای شکایت...
14 آذر 1392

به همین زودی چهاردهمین دندون رونمایی شد !!!!!!!

شیرین عسل مامان بعد از ده روز درگیری با 4 دندون فک بالا، و بعدش هم سرماخوردگی شدید، دیروز چهاردهمین مرواریدت رو دیدم. دندان آسیاب کوچک سمت راست پایین. قبلا حدود 40 روز پیش ، قرینه ی همین دندون رو در آورده بودی. ما منتظر شش تای بعدی هستیم !!! ...
28 آبان 1392