سفر به کیش
شنبه یازدهم آبان ٩٢ به همراه خاله فافا و عمو مهدی به قصد سفری چهار روزه عازم جزیره کیش شدیم. توی فرودگاه تا می تونستی شیطونی کردی و دویدی و حسابی خسته شدی.
بخاطر همین شیطونیهات، اول که سوار شدیم تا قبل بلند شدن هواپیما، خیلی خوابت می یومد و هوایپما رو روی سرت گذاشتی!!! یکی از بزرگترین نگرانیهای من و بابایی این بود که شما که یه لحظه یه جا بند نمیشی چطور میخوای یکساعت و نیم پرواز رو روی صندلی طاقت بیاری!!! عمو مهدی هم وقتی میدید من و بابایی هر کار میکنیم شما ساکت نمیشی، هی ما رو اذیت میکرد و مثل مسافری که کاملا غریبه است بلند بلند میگفت : آقا ، شما یه بچه رو نمی تونید ساکت کنید !!
اما خوشبختانه موقع شیر خوردن خوابت برد و فقط یکربع از طول پرواز رو بیدار بودی
هوای کیش برخلاف تهران به شدت گرم و حتی به شدت شرجی بود. همه جا برای شما از ضد آفتاب استفاده میکردیم تا یه وقت یاس سفیدمون نسوزه !
به خاله فافا بیشتر از من وابسته بودی و همه فکر میکردن که خاله ،مامانِ شماستهمه اش دوست داشتی که خاله جون بغلت کنه و وقتی خسته بودی و بیحوصله میشدی با نق به سمت خاله رو میکردی!!! البته با اون همه محبتی که خاله جون به شما داره من هم بودم همین کار رو میکردم.
یکی از بزرگترین موهبتها در این مسافرت بردن کالسکه بود. اولش بابایی اصرار میکرد که بردن کالسکه فایده ای نداره چون معمولا شادیسا زیاد توش نمی شینه و درضمن چون کالسکه اش حجیم و سنگینه ممکنه توی بار آسیب ببینه و این حرفا.... اما با اصرارهای مامانی بعد از کلی پیچیدن نایلون ضربه گیر ، کالسکه رو با خودمون بردیم که واقعا نجاتمون داد. خوشبختانه شما بیشتر وقتها توش می نشستی یا میخوابیدی و اگه هم گاهی هوس پیاده روی میکردی ما بارها و خریدها رو داخل کالسکه حمل میکردیم!!!
توی این سفر بجز تجربه اولین پرواز با هواپیما یه عالمه تجربه جدید هم کسب کردی. مهمترینش این بود که برای اولین بار توی دریا شنا کردی... البته با کمک من و خاله فافا. حیف که توی پلاژ خانمها اجازه عکس انداختن نداشتیم وگرنه صحنه هایی که از اولین تجربه ی توی دریا بودنت دیدیم خیلی خیلی تماشایی و جالب بود...
جهت آشنایی با آب اول خاله ، شما رو توی بغلش گرفت و کنار ساحل نشست و وقتی موج به ساحل نزدیک میشد روی پاهاتون میریخت. کم کم دیگه ترست ریخت و یه جا که خاله داشت شنا میکرد شما یهو به سمتش توی دریا دویدی و با اومدن یه موج، توی آب افتادی و از اینکه آب شور دریا وارد دهان و چشمت شد بدت اومده بود. بعدش برای اینکه دوباره با آب آشتیت بدیم کنار دریا نشستیم و هی روی آب ضربه میزدیم و میگفتیم : بد بد
خلاصه چند ساعتی رو کنار دریا و توی آب بودیم و حسابی خوش گذروندیم.
از نکته های جالب این سفر این بود که متوجه شدم بجز خیار خوردن که موقع نق زدنت موجب ساکت شدنت میشه، پاپ کورن و ژله هم همین خاصیت جادویی رو دارن!!!
توی هواپیما برای اولین بار خاله بهت ژله داد و بعد از اون عاشق ژله شدی.
یه شب که توی مرکز خرید ونوس مشغول گشت و گذار بودیم، شما توی کالسکه خسته شده بودی و داشتی نق میزدی. خاله فافا هم یهو با دیدن یه غرفه که پاپ کورن می فروخت به فکر افتاد که خوبه شما امتحانش کنی. کمی پاپ کورن روی میز جلوی کالسکه ات ریخت و بعد از اینکه امتحانش کردی عاشقش شدی و تمامش رو توی لیوان کنار میز ریختی و دائم دستت رو اون تو میکردی و یه دونه پاپ کورن برمیداشتی و میخوردی و همین سرگرمت کرده بود.
بقیه شرح سفر و عکسها در ادامه مطلب :
برای اینکه بهت نوشابه ندیم این ترفند رو بکار بردم و نی رو داخل لیوان آبت گذاشتم !!!
قربونت برم که عاشق ماست هستی.
پیاده روی بر روی ماسه ها
لمس ماسه ها
آخ جووووون آماده شدیم بریم دریا....
البته ما چهارتایی دو به دو سوار جت اسکی شدیم و شما رو نوبتی نگه داشتیم!
توی مغازه کفش فروشی انقدر این طرف و اون طرف دویدی و کمدهای مغازه رو باز و بسته کردی که آقای فروشنده بهت یه باب اسفنجی و یه بادکنک سبز هدیه داد.
بعد از اون هر وقت عروسک باب اسفنجی رو بر میداری برات آهنگ " باب اسفنجی " رو میخونیم و محاله که تو باهاش نانای نکنی.
مثل همیشه با دیدن هر نی نی ، بدنبالش می دویدی!!
اولین تجربه سرسره که مستقیم نیست !!!
موقع برگشت به تهران متاسفانه پروازمون سه ساعت تاخیر داشت. یعنی ما از ساعت هشت و نیم شب تا یک نیمه شب که بالاخره پرواز انجام شد، توی فرودگاه معطل بودیم. شما هم با کمال میل تمام اون ساعت رو توی فرودگاه شیطونی کردی. حتی یه لحظه هم حاضر نبودی توی بغلمون بشینی. تا ولت میکردیم اینور و اون ور میدویدی. از توی اتاق حراست و ایر لاینهای مختلف گرفته تا دم در اتاق مدیر!!!
همه هم کلی قربون و صدقه ات میرفتن و یه عالمه شکلات و آب نبات و چیپس (!!! ) گرفتی.. آخر سر که دیگه منتظر اومدن اتوبوس بودیم تا ما رو پای پرواز ببره ، از شدت خستگی روی مبل ولو شده بودی.
خوشبختانه همون اول که سوار شدیم با خوردن شیر، بیهوش شدی و دیگه تا خود خونه خوابیدی.
خدا رو شکر که توی این چها روز بهمون خیلی خوش گذشت و یه خاطره ی لذت بخش و خوبِ دیگه برامون به یادگار موند.
توی این مدت که ما کیش بودیم، آقاجون و مامان پروین به زیارت عتبات عالیات رفته بودن. همینجا بهشون زیارت قبول میگم.