شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

یک روز پاییزی در پارک مادران

1392/7/16 8:21
نویسنده : سانی
1,651 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه یازدهم مهر با دوستانت و مامانهای گلشون در بوستان مادران قرار گذاشتیم. هوا واقعا دلچسب و عالی بود و یک روز خوب در کنار هم داشتیم.

دوستانی که به این قرار دوستانه اومدن :

افسانه جون مامان پارمین، نگین جون مامان مهرسا، ساناز جون مامان مهراد،‌ فرناز جون مامان الینا، ندا جون مامان آیهان،‌ الناز جون مامان کیان،‌ هدی جون مامان دینا،‌ غزل جون مامان امیر علی،‌ گلی (لیلا) جون مامان زهرا و لاله جون مامان آوینا

که غزل و لاله و لیلا جون و نی نی های خوشگلشون رو برای اولین بار بود که میدیدیم.

قرارمون ساعت ١٢ ظهر بود تا عصر....

دختر گلم از اونجایی که همیشه در روزهای مهمونی از استرسه اینکه دیر نرسیم (!) صبح زود از خواب بیدار میشه،‌ کمی خواب الود و بدخلق بود. در مسیر رفتن به پارک توی ماشین بهت ناهارت رو دادم. بعد از خوردن ناهار چشمای نازت در حال بسته شدن بود ولی مثل همیشه داشتی مقاومت میکردی که نخوابی! در حد سه دقیقه چشمات بسته شدن و تا میخواستی به خواب ناز فرو بری،‌ به پارک رسیدیم و جابه جاییت از صندلی ماشین به روی کالسکه باعث بیداری و کلافگیت شد. وقتی رسیدیم چند تا از مامانها رسیده بودن و روی زیر انداز مستقر شده بودن و کم کم میخواستن که به نی نیهاشون ناهار بدن. اما شادیسا خانم که به خاطر بیخوابی کج خلق شده بود اول سر بدست آوردن توپ نی نی های دیگه کمی گریه کرد و بعد هم بخاطر خواااااااب..... وای خدای من !‌ هر کاری میکردم نمیتونستم آرومت کنم . با کالسکه کمی توی پارک گشتیم اما شما ساکت نمی شدی. هر چقدر برات آواز و لالایی خوندم بی فایده بود. دیگه کم کم همه ی دور و بریها داشتن یه چیزی میگفتن!!!‌ اونهایی که مامان بودن، یه جوری نگاه میکردن انگار من برای اولین باره که شما رو بغل کردم و بلد نیستم ساکتت کنم!‌ و اونهایی که مامان نشده بودن چپ چپ نگاه میکردن که این نی نی چقدر گریه میکنه !!!من از وضعیت موجود کمی کلافه شده بودم و این استرس دقیقا به تو منتقل شده بود و باعث بیشتر شدن بیتابیت میشد.... خلاصه فکر کنم این گریه و بی قراری تا نیمساعت ادامه داشت تا بالاخره به خواب رفتی و بعد از یه چرته یکساعته سرحال و شاد بیدار شدی.

انقدر با دوستات شیطونی و بازی کردین که حد نداره. هرچی از شیطونی دختر نازم بگم کم گفتم....

 شما دیگه از پیاده روی به کوه نوردی رو آورده بودی. از یک تپه که روش چمن کاری شده بود تا نوک تپه بالا میرفتی و موقع پایین اومدن چند قدمی به سمت پایین می اومدی و بعدش چون شیب زمین زیاد بود روی زمین غلت میزدی!!!

هر چی سه چرخه ی بدون سرنشین توی پارک پیدا میکردی هلش میدادی و تا چندین متر اون طرفتر می بردی !!! یعنی این صحنه که داشتی سه چرخه های مردم رو توی سرازیری هل میدادی و دنبالش میدویدی و من هم به دنبال تو میدویدم یکی از خنده دارترین صحنه های اون روز بود!!!

اگه هم میخواستم تا مسافتی قدم بزنیم مثل همیشه بدون اینکه دستت رو به من بدی این طرف و اون طرف می دویدی و تا چشم ازت بر میداشتم ازم فاصله گرفته بودی!!!

متاسفانه دوربین رو فراموش کرده بودم ببرم و از عکسایی که افسانه جون و ندا جون ازمون انداختن استفاده میکنم.

عکسها در ادامه مطلب

مهرسا و شادیسا

 

مهراد - مهرسا - دینا - آیهان

 

توی این عکس پارمین جون داره به تلافی اون باری که شما توی نی نی پارتی مرمر جون ، بهش لگد زدی،‌ بهت لگد میزنه!!!

این هم سندش :نیشخند

 

 

امیرعلی جون

الینا جون

 

مهراد جون

 

زهرا جون

 

پارمین جون

 

کیان جون

آوینا جون

 

آیهان جون

 

دینا جون

 

شادیسا جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان الی
16 مهر 92 12:58
آخی چقدر کار خوبی میکنین .کاش منم میتونستم پیشتون باشم دوستم واقعا درکت میکنم و این از این نگاه های دایه بهتر از مادر متنفرم هههههههههههه شادیسا جیگر خاله رو ببوس و اسپند یادت نره
زينب
17 مهر 92 9:42
اي ول به شاديساي خوش تيپ چه ناز شده دختر قشنگم خوش به حالتون رفتين و حسابي خوش گذرونديد ها ........ كاش منم مي تونستم بيام .... ايشاا.... دور بعدي ولي خودمونيم ها دخترت ديگه بزرگ شده ها حواست بهش باشه پسرها ندزدنش جيگر خاله
افسانه مامان پارمین
17 مهر 92 12:19
عزیزم ، قربونش برم که اینقدر شیرینه سانی جونم ، عکسی که از شادیسا و پارمین گذاشتی خیلی باحاله ، یاد پارسال افتادم
مهسا مامان نورا
17 مهر 92 21:17
عزیزم همیشه به گردش و خوش گذرونیا حالا هی برید پارک مادران و دل ما رو اب کنید دوستی چه عسلهایی دیدیشون جای من همشون ببوس شادیسا رو که سفارشی یادت نره ها که اگر یادت رفت اینطوری میشی
خاله فافا
20 مهر 92 13:15
بس که دخملم شیطونه و انرژی داره ماشاالله...پسحسابی دخلِ مامانیش رو آورده...جای خاله فافاش خالی که حسابی باهاش بازی کنه... قربونش برم بچه ام دلش سه چرخه می خواد خب.....
خاله فافا
20 مهر 92 13:16
راستی عینک هم خیـــــلی به نفسم میادا...ماشاالله...
مامان درسا
29 مهر 92 17:02
همیشه به گردش عزیزم.شادیسا جون خیلی خاله خوش تیپی.مامانی سپند دود کن براش.