شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

بالاخره گفتی " ما ما "

چهارشنبه شب ١٢ تیر وقتی که ده ماه و یک  هفته ات بود، کلمه ای که خیلی منتظر شنیدنش بودم رو گفتی. " ما - ما ".  اولش فکر کردم اشتباه شنیدم ولی وقتی خوشحالی بابایی رو دیدم کلی قند توی دلم آب شد. حالا قشنگ میفهمم وقتی که بابایی میشنید داری میگی با - با  و از ته دل بهت جواب میداد:" جانم دخترم" یعنی چی! یعنی آدم دوست داره تمام دنیا رو بده و تو یکبار دیگه صداش کنی. یک هفته بود که من رو " نا - نا " صدا میزدی ولی بالاخره این طلسم مامان گفتن شکست و از چهارشنبه شب تا الان یه سره بهم میگی : ما - ما  "میم" رو هم با چنان تاکیدی میگی که ناخود آگاه آدم به خنده می افته. در ادامه چند تا از&nbs...
17 تير 1392

نی نی پارتی شادیسا گلی در دهمین ماهگرد

دختر بلای من پنجشنبه ششم تیرماه در دهمین ماهگرد تولدت، دوستای کوچولوت و مامانهای مهربونشون رو برای ناهار دعوت کردیم خونه مون. برخلاف سابق شما با دیدن اون همه مهمون و نی نی های ناز ،‌اصلا غریبی نکردی و خیلی سریع میخواستی با همه دوست بشی .   قربون دختر اجتماعیم برم که سعی میکردی دوستات رو سرگرم کنی و میزبان خوبی بودی ! البته چند جا هم حس کنجکاوی همیشگیت در رابطه با بینی و دهن آدمها، باعث شد که دوستات به گریه بیفتن! چون فکر میکردن که میخوای اذیتشون کنی.   فدات بشم من ، آخرش هم من نفهمیدم چرا شما علاقه ی خاصی به لمس بینی و لبهای آدمها داری!!!!!! شاید هم میخواستی امتحان کنی که این همه نی نی ناز...
11 تير 1392

اولین گامها در نه ماه و بیست روزگی

دخترک شیرینم بعد از مدتها لحظه ای که منتظرش بودم اومد. شادیسا خانم اولین قدمهای زندگیش رو بدون کمک گرفتن از میز و مبل و دیوار برداشت. دو تا قدم پشت سر هم!! بعدش هم افتاد زمین. خدا میدونه اون لحظه چقدر شیرین بود. خدا رو هزار بار شکر میکنم که ما رو لایق داشتن تو فرشته ی ناز دونسته تا هر روزمون متفاوت تر و شیرین تر از روز قبل باشه. از اون روز هم دائم در حال تمرین راه رفتن هستی. دیگه تعداد گامهات به شش تا هم رسیده . البته باید چیز جالب و جذابی توجه فرشته خانم رو جلب کنه تا این همه قدم سمتش بره! انقدر دیدن راه رفتنت لذت بخشه که دوست دارم همین طور راه بری. آخه خودت متوجه راه رفتنت نمیشی و وقتی ذوق و ...
1 تير 1392

نه ماهگی و اولین تجربه ی حمل و نقل عمومی!

دیروز که مصادف با نه ماهگیت بود، اولین سفر درون شهری با مترو رو تجربه کردی. اول صبح خاله فافا اومد دنبالمون و به قصد رفتن به بازار بزرگ تهران به سمت مترو رفتیم. اونجا ماشین رو توی پارکینگ مترو گذاشتیم و سفر با مترو آغاز شد. تجربه ی خیلی خیلی جالب و خوبی بود. راستش اولش خیلی از اینکه شما از شلوغی مترو و بازار اذیت شی می ترسیدم ولی واقعا که شما دختر خیلی خیلی آروم و خوبی بودی و تمام چهار ساعتی که خریدمون طول کشید اصلا و ابدا حتی برای یک لحظه هم نا آرومی یا گریه نکردی. البته ناگفته نمونه که به اصرار خاله فافا، کالسکه ات رو همراهمون برده بودیم و شما بیشتر راه رو در صندلی مبله سفر کردی !!! قبل از اینکه بریم مردد بودم که ...
7 خرداد 1392

نی نی پارتی مهراد جون

دوشنبه بیست و سوم اردیبهشت به یک نی نی پارتی دیگه رفتیم و مثل همیشه در کنار دوستای گلمون خیلی بهمون خوش گذشت. شما کوچولوها هم تا تونستید شیطونی کردین و خونه ی خاله ساناز رو حسابی بهم ریختید. دست خاله ساناز درد نکنه خیلی زیاد زحمت کشیده . با اون همه خستگی ، باز هم با روی گشاده و اون لبخند همیشگیش ازمون پذیرایی میکرد.  این هم اسامی دوستای خوشگل شادیسا و مامانای مهربونشون: افسانه مامان پارمین جون - بهار مامان باران جون- مرمر مامان یاسمینا جون- نگین مامان مهرسا جون - سمانه مامان ارغوان جون - ندا مامان آیهان جون - لیلا مامان پرنیا جون - الناز مامان کیان جون - باران مامان راستین جون - هدی مامان دینا سادات جون - نازنین ...
7 خرداد 1392

آتلیه

نازگل من بالاخره بعد از مدتها که تصمیم داشتیم شما رو به آتلیه ببریم، دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ، وقتی که دختر گلم هشت ماه و ده روزش بود موفق شدیم. با اینکه عصر رو خوب خوابیده بودی ولی کمی کسل و بی حوصله بودی و دوست داشتی که باز هم بخوابی! خلاصه این جوری شد که آخرین عکست رو توی خواب ازت گرفتیم!    ...
22 ارديبهشت 1392

قرار دوستانه در بوستان "بهشت مادران"

پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت بر سر یک قرار دوستانه ی دیگه رفتیم. پارک " بهشت مادران". من تا بحال این پارک رو ندیده بودم ولی تعریفش رو خیلی شنیده بودم. اینکه توی پارک می تونستیم به راحتی مانتو و روسری رو کنار بذاریم و همه خانم بودن خیلی خیلی جالب بود. خدا رو شکر در کنار دوستان عزیزمون ساعتهای خیلی خیلی خوبی رو سپری کردیم تا جایی که عصر اصلا دوست نداشتیم به خونه برگردیم !!!!  شما نی نی ها هم از فضای پارک و هوای دلنشین اردیبهشت لذت بردید و یک روز خوب دیگه در مجموعه ی خاطراتمون ثبت کردیم. دوستان گلت که امروز با ما همراه بودن : پارمین - مهراد - راستین - رادمان - آیهان -  ارغوان ...
21 ارديبهشت 1392

اولین کلمه : بابا

دخترک شیرینم الان که دارم وبلاگت رو می نویسم شما بعد از یه عالمه شیطونی و چهار دست و پا رفتن به دور خونه ، لالا کردی. این روزها انقدر شیرین و خواستنی شدی که حد نداره. حتی یک لحظه هم دوست ندارم ازت چشم بردارم. تمام حرکاتت زیبا و شیرینه. حتی مواقعی که خوابت میاد و بهونه گیر میشی عاشق نق زدنها و گریه هاتم. عاشق بازی کردنها و شیطنتهاتم. عاشق اینکه چهار دست و پا دنبالم همه جا میای. توی آشپزخونه، توی اتاق، کنار لپ تاپ .... عاشق طرز غذا خوردن و جویدنتم. خودت با دیدن قاشقت دهنت رو باز میکنی و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآم ... این روزها دوست داری هر چیزی رو که می بینی ازش آویزون شی تا بتونی روی پاهات بایستی. این مرحله خیلی خطرناکه آخه...
15 ارديبهشت 1392

دخترم چند لحظه می ایسته!!!

هووووووووووووووووووورررررراااااااا... بالاخره تلاشهای چند وقته اخیرت جواب داد. شادیسا خانم امروز (که هشت ماه و دو روزشه ) تونست با گرفتن دستاش به لبه های روروئک، برای چند لحظه روی پاهای کوچولوش بایسته. ولی خب بعد از دیدن تشویقهای مامانی ، هول شد و دستاشو زودی ول کرد و بعدش ..... تاپی افتاد زمین !!! فدات شم مامانی .... من می دونستم که دختر زرنگ و با پشتکارم همین روزها می ایسته. متاسفانه امروز بابایی دوربین رو با خودش برده بود و نتونستم از این صحنه ی زیبا عکس بگیرم. اما مطمئنم که این صحنه بارها و بارها تکرار میشه و انشالله فرصت برای ثبتش زیاده.   این روزها انقدر حرکاتت شیرین و زیبا شده که باید از هر لحظه اش عک...
8 ارديبهشت 1392