پانزده ماهگی شادیسا گلی
دخترک دلبندم
این روزها فرصت نوشتن کمتر دست میدهد. تمام روزم با تو و امور خانه پر شده است. من که ٩ سال پیاپی تمام لحظات روز را خارج از خانه و پشت میز کار به شب رساندم، الان یک خانه نشینِ تمام و کمال هستم.
شاید باورش کمی سخت باشد اما گاهی چندین روز اصلا پایم را از خانه بیرون نمیگذارم !!! دلیلش هرچه که باشد - از آلودگی هوا گرفته تا سرما و بارندگی - شکایتی ندارم. چرا که روزهایم با بوسه های گاه و بیگاه و بی دلیلت، سرشار از عشق و شور و زندگیست.
تو هر روز در مقابل دیدگانم قد میکشی و بزرگ میشوی. با دیدن هر حرکت تازه ات با خودم میگویم: "ارزشش را داشت. چه خوب که عطای کار را به لقایش بخشیدم!"
اینها را برای شکایت یا حتی درد دل ننوشتم. نوشتم که عذر تقصیری باشد بابت تأخیر در نوشتنم.
در ادامه مطلب به پیشرفتهای اخیر فرشته ی نازم می پردازم.
دردونه ی مامان
نمیخواستم متنی که بعد از این همه وقت برات می نویسم ادبی باشه اما نمیدونم چرا یهو ذوق ادبیاتم شکوفا شد!
این روزها از همیشه خیلی خیلی شیرینتر و خواستنی تر شدی.
صبحها معمولا بین ساعت ده تا یازده صبح بیدار میشی. تا یکساعت بعد از بیدار شدنت زیاد اشتها نداری. این خصوصیتت به مامانی رفته!
به انواع و اقسام نون علاقه داری. به محض اینکه هر نوع نونی رو ببینی تند تند تکرار میکنی : نون- نون - نون ... تا بالاخره یه تیکه نون بهت بدیم. بعد هم با یه اشتیاقی گاز میزنی که اگه کسی ببینه فکر میکنه ما به جز نون خالی چیزی بهت نمیدیم که بخوری
بعد از اینکه صبحونه میخوری شارژ میشی و بازی میکنی. من هم به کارهای ناهار میرسم.
شاید به جرأت بگم که گاهی نزدیک به دوساعت با خودت سرگرم بازی میشی و به مامان فرصتی میدی تا به کارهای خونه و آشپزخونه ( که هیچوقت تمومی نداره ) برسه. البته این رو هم بگم که بعد از اینکه از آشپزخونه خارج میشم با خونه ای که کاملا با خاک یکسان شده و نیاز به یه خونه تکونی اساسی داره مواجه میشم!!! اما من به همین هم راضیم.
بعد از خوردن ناهار، نوبت به چرت قیلوله میرسه. بین یکساعت و نیم تا دو ساعت میخوابی و قبل از اومدن بابایی معمولا بیدار میشی.
به محض اینکه صدای کلید را در قفل می شنوی، صدای " بابا" ، " بابا" ت خونه رو پر میکنه.در هر حالت و مشغول هر کاری که باشی سریع جلوی در می دوی و خودت رو در آغوش بابایی میندازی...
* با اینکه خیلی باهات حرف میزنیم اما احساس میکنم حرف زدنت زیاد پیشرفت نکرده.
به دستکش ظرفشویی میگی : دستش یا دتسِش
هاپو چی میگه : هاپ ( فقط هم یه بار تکرار میکنی )
جوجو چی میگه : جی
پیشی چی میگه : (با دهان بسته صداتو زیر میکنی میگی : ) می
* من وقتی میخوام عروسکهای موزیکالت رو روشن کنم تا آهنگ بخونن بهت میگم :نی نی نانای کنه. تو هم هر بار که عروسکهات رو میاری و میدی تا برات روشنش کنیم همزمان میگی : نو نو - نو نو . یعنی نی نی نانای کنه !!
* مامان پروین چند روزه که بهت دست شستن رو یاد داده. خیلی قشنگ دستات رو زیر شیر آب بهم می مالی تا بشوری.
مامان پروین سرت رو هم توی حموم یادت داده تا بشوری. البته این رو هم بگم که همچنان از دو ماه پیش تاکنون از حموم می ترسی ! و هرگونه بازی و اسباب بازی و اینها هم تاثیر چندانی نداشته .
*دیروز موهات رو توی خواب برات کوتاه کردم !!! مو کوتاه کردن هم مثل ناخن گرفتن به زمان خواب موکول شده. چون وقتی بیداری از بس شیطونی میکنی و وول میخوری اصلا آدم نمی فهمه که داره چیکار میکنه.
* در پایش ١٥ ماهگی که مرکز بهداشت بردیمت قدت ٨٢ سانت و وزنت ١٠ کیلو و ٤٠٠ بود. که میگفتن با توجه به نمودارت تقریبا ٥٠٠ گرم کم داری. البته با توجه به مریضی ده روز قبل و در آوردن ٥ تا دندون همزمان توجیه پذیره . اما دارم تمام تلاشم رو میکنم که این کمبود وزن جبران بشه.
* یه کتاب شعر داری که شعرها و ترانه های عامیانه ی قدیمی رو نوشته. جالبه که من هیچ اصراری در خوندن این کتاب برات نداشتم چون احساس میکردم هنوز برات زوده. اما خودت چندین بار کتاب رو آوردی و بهم دادی تا برات بخونم. از اون روز، این کتاب دیگه جز لاینفک اسباب بازیهات شده و هر روز چندین بار میاریش تا برات بخونم. بعد از چند بار خوندش متوجه شدم که به چند صفحه از کتاب علاقمند شدی.
یکی شعر : تاب تاب عباسی هست
به محض اینکه این عکس رو می بینی قبل از اینکه من شعرش رو برات بخونم، خودت شروع میکنی به تکون دادن خودت. انگار که سوار تاب هستی
یه شعر دیگه : گرگم و گله می برم هست
بلافاصله تا من میخونم : گرگم و گله می برم چوپون دارم نمیذارم
بعد از شنیدن این جمله و قبل از اینکه شروع کنم : دندون من تیزتره .....
تو دستت رو به دندونهای مامانی می زنی...
* چند وقته که شروع به بافتن چیزی برات کردم که اگه شما بذاری و تمومش کنم به زودی عکسش رو برات میذارم . امیدوارم که به این زمستون وصال بده .
این هم دلیل تموم نشدن بافتنی شادیسا خانم :
* قربونت برم که اینجا هنوز مریض بودی و ما مجبور بودیم به مهمونی بریم ! چون از هفته ی قبل خونه دوست بابایی دعوت شده بودیم. البته این رو هم بگم که توی مهمونی از هیچ شیطونی فروگذار نکردی و تا توی کمدها و جا کفشی میزبان رو حسابی وارسی نکردی رضایت ندادی. این عکس مال وقتیه که دیگه آخر شب خسته به خونه برگشته بودیم.
* تماشای تلویزیون در حالت خواب آلودگی
* این هم دیزاین جدید خونه به سبک شادیسا خانم :
* این هم گردوی صبحانه در یک روز تعطیل که از طرف من و بابایی تقدیم به شما شد: