شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

پانزده ماهگی شادیسا گلی

1392/9/14 2:17
نویسنده : سانی
2,402 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک دلبندم

این روزها فرصت نوشتن کمتر دست میدهد. تمام روزم با تو و امور خانه پر شده است. من که ٩ سال پیاپی تمام لحظات روز را خارج از خانه و پشت میز کار به شب رساندم، الان یک خانه نشینِ تمام و کمال هستم.

شاید باورش کمی سخت باشد اما گاهی چندین روز اصلا پایم را از خانه بیرون نمیگذارم !!! دلیلش هرچه که باشد - از آلودگی هوا گرفته تا سرما و بارندگی - شکایتی ندارم. چرا که روزهایم با بوسه های گاه و بیگاه و بی دلیلت،‌ سرشار از عشق و شور و زندگیست.

تو هر روز در مقابل دیدگانم قد میکشی و بزرگ میشوی. با دیدن هر حرکت تازه ات با خودم میگویم‌:‌ "ارزشش را داشت. چه خوب که عطای کار را به لقایش بخشیدم!"

اینها را برای شکایت یا حتی درد دل ننوشتم. نوشتم که عذر تقصیری باشد بابت تأخیر در نوشتنم.

 

در ادامه مطلب به پیشرفتهای اخیر فرشته ی نازم می پردازم.

دردونه ی مامان

نمیخواستم متنی که بعد از این همه وقت برات می نویسم ادبی باشه اما نمیدونم چرا یهو ذوق ادبیاتم شکوفا شد!

این روزها از همیشه خیلی خیلی شیرینتر و خواستنی تر شدی.

صبحها معمولا بین ساعت ده تا یازده صبح بیدار میشی. تا یکساعت بعد از بیدار شدنت زیاد اشتها نداری. این خصوصیتت به مامانی رفته! 

به انواع و اقسام نون علاقه داری. به محض اینکه هر نوع نونی رو ببینی تند تند تکرار میکنی :‌ نون- نون - نون ... تا بالاخره یه تیکه نون بهت بدیم. بعد هم با یه اشتیاقی گاز میزنی که اگه کسی ببینه فکر میکنه ما به جز نون خالی چیزی بهت نمیدیم که بخوریخنده

بعد از اینکه صبحونه میخوری شارژ میشی و بازی میکنی. من هم به کارهای ناهار میرسم.

شاید به جرأت بگم که گاهی نزدیک به دوساعت با خودت سرگرم بازی میشی و به مامان فرصتی میدی تا به کارهای خونه و آشپزخونه ( که هیچوقت تمومی نداره ) برسه. البته این رو هم بگم که بعد از اینکه از آشپزخونه خارج میشم با خونه ای که کاملا با خاک یکسان شده و نیاز به یه خونه تکونی اساسی داره مواجه میشم!!!‌ اما من به همین هم راضیم.نیشخند

بعد از خوردن ناهار، نوبت به چرت قیلوله میرسه. بین یکساعت و نیم تا دو ساعت میخوابی و قبل از اومدن بابایی معمولا بیدار میشی.

به محض اینکه صدای کلید را در قفل می شنوی،‌ صدای " بابا" ، " بابا" ت خونه رو پر میکنه.در هر حالت و مشغول هر کاری که باشی سریع جلوی در می دوی و خودت رو در آغوش بابایی میندازی...

 

* با اینکه خیلی باهات حرف میزنیم اما احساس میکنم حرف زدنت زیاد پیشرفت نکرده.

به دستکش ظرفشویی میگی : دستش یا دتسِش

هاپو چی میگه : هاپ ( فقط هم یه بار تکرار میکنی )

جوجو چی میگه : جی

پیشی چی میگه :‌ (با دهان بسته صداتو زیر میکنی میگی : )  می

* من وقتی میخوام عروسکهای موزیکالت رو روشن کنم تا آهنگ بخونن بهت میگم :‌نی نی نانای کنه. تو هم هر بار که عروسکهات رو میاری و میدی تا برات روشنش کنیم همزمان میگی :‌ نو نو - نو نو . یعنی نی نی نانای کنه !!

 

* مامان پروین چند روزه که بهت دست شستن رو یاد داده. خیلی قشنگ دستات رو زیر شیر آب بهم می مالی تا بشوری.

 مامان پروین سرت رو هم توی حموم یادت داده تا بشوری. البته این رو هم بگم که همچنان از دو ماه پیش تاکنون از حموم می ترسی ! و هرگونه بازی و اسباب بازی و اینها هم تاثیر چندانی نداشته .

 

*دیروز موهات رو توی خواب برات کوتاه کردم !!!‌ مو کوتاه کردن هم مثل ناخن گرفتن به زمان خواب موکول شده. چون وقتی بیداری از بس شیطونی میکنی و وول میخوری اصلا آدم نمی فهمه که داره چیکار میکنه.

*‌ در پایش ١٥ ماهگی که مرکز بهداشت بردیمت قدت ٨٢ سانت و وزنت ١٠ کیلو و ٤٠٠ بود. که میگفتن با توجه به نمودارت تقریبا ٥٠٠ گرم کم داری. البته با توجه به مریضی ده روز قبل و در آوردن ٥ تا دندون همزمان توجیه پذیره . اما دارم تمام تلاشم رو میکنم که این کمبود وزن جبران بشه.

* یه کتاب شعر داری که شعرها و ترانه های عامیانه ی قدیمی رو نوشته. جالبه که من هیچ اصراری در خوندن این کتاب برات نداشتم چون احساس میکردم هنوز برات زوده. اما خودت چندین بار کتاب رو آوردی و بهم دادی تا برات بخونم. از اون روز، این کتاب دیگه جز لاینفک اسباب بازیهات شده و هر روز چندین بار میاریش تا برات بخونم. بعد از چند بار خوندش متوجه شدم که به چند صفحه از کتاب علاقمند شدی.

 

 یکی شعر : تاب تاب عباسی هست

به محض اینکه این عکس رو می بینی قبل از اینکه من شعرش رو برات بخونم،‌ خودت شروع میکنی به تکون دادن خودت. انگار که سوار تاب هستی خنده

 

یه شعر دیگه :‌ گرگم و گله می برم هست

بلافاصله تا من میخونم :‌ گرگم و گله می برم      چوپون دارم نمیذارم

بعد از شنیدن این جمله و قبل از اینکه شروع کنم :‌ دندون من تیزتره   .....  

تو دستت رو به دندونهای مامانی می زنی...

 

* چند وقته که شروع به بافتن چیزی برات کردم که اگه شما بذاری و تمومش کنم به زودی عکسش رو برات میذارم . امیدوارم که به این زمستون وصال بده .

این هم دلیل تموم نشدن بافتنی شادیسا خانم :

 

 * قربونت برم که اینجا هنوز مریض بودی و ما مجبور بودیم به مهمونی بریم !‌ چون از هفته ی قبل خونه دوست بابایی دعوت شده بودیم. البته این رو هم بگم که توی مهمونی از هیچ شیطونی فروگذار نکردی و تا توی کمدها و جا کفشی میزبان رو حسابی وارسی نکردی رضایت ندادی. این عکس مال وقتیه که دیگه آخر شب خسته به خونه برگشته بودیم.

 

*‌ تماشای تلویزیون در حالت خواب آلودگی

 

* این هم دیزاین جدید خونه به سبک شادیسا خانم :‌

 

*‌ این هم گردوی صبحانه در یک روز تعطیل که از طرف من و بابایی تقدیم به شما شد:

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

افسانه مامان پارمین
14 آذر 92 20:46
وای چه گردو ها عشقولانه ای وای که ماشالله چه شیطون شدی عزیزم خییییلی زیاد دلم برات تنگ شده عروسک خانوم
غزال مامان فاطمه
15 آذر 92 14:04
سلام مامانی. خوبی... اینقدر با تو خونه بودن راحت طلب شدم که اگه بهترین کار هم بهم پیشنهاد بشه بعید میدونم برم.... دختر ناز و خوش تیپ مونو ببوس
زهره (مامان آرتین)
16 آذر 92 0:40
عروسکه خوشگل پانزده ماهگیت مبارک ایشالله دیگه مریض نشی عزیزکممممممممممم گردو رو به فال نیک بگیرین سانی جون
مریم مامی رَسپینا
16 آذر 92 19:47
وای از کار خونه نگو که دیگه حالم داره بهم میخوره لامصب تمومی ندارههههههههههههه واقعا خدا شادیسا گلی رو برات حفظ کنه عزیزم
جیران بخشنده
17 آذر 92 15:31
اهی من دور تو دختر ناز و وروجک بگردم
خاله فافا
19 آذر 92 10:04
خاله قربون این هوش و اداهات بره....عزیزِ خاله...انشاالله سال های سال قلب های مهربون مامان و بابات در کنارِ تو فرشته کوچولو بتپه و سال ها شاد و سلامت باشی عزیزم....قربونِ خنده های خوشگلت شیطونک خاله....واقعا چه نعمتی از این عظیم تر و دوست داشتنی تر که آدم رشد و قد کشیدنِ فرزندنش رو مشاهده گر باشه...می بوسمتون
پرنسس ملودی
21 آذر 92 7:21
عزیز دل خاله چه خانمی شده برای خودش چقدر کارهاش شیرینه آدم دلش می خواد بچلوندش با اون موهای خوشگلش سانی جونم خیلی زیبا می نویسی در ضمن عکس گردو هم خیلی رمانتیک و قشنگه دلم براتون خیلی خیلللللللی تنگه شادیسای زیبای خاله را حسابی ببوس
زهره(نى نى عسلك)
24 آذر 92 0:18
اين دختر من كه خيلى ماهه!چقدر خوبه كه مى تونه خودش رو سرگرم كنه!كار خونه هميشه هست ولى لحظه هاى زيبا و شيرين بچه نوپا رو واقعا نبايد از دست داد. شاديسا جون خيلى همكارى مى كنه براى تموم شدن ! گردو چه جالب بود!
سایه
30 آذر 92 17:44
سلام سانی خانوم..من چند وقتیه که وبلاگ شادیسای گل رو می خونم.....من هم یه پسر 5 ماهه دارم...با وجودی که خیلی از بودن با پسرم لذت می برم ولی نشستن تو خونه و سر کار نرفتن خیلی آزارم میده....شما هیچ وقت این حالت ها رو داشتی و اگه داشتی چطور تونستی با این حس کنار بیای؟ من گاهی احساس افسردگی دارم
سانی
پاسخ
سایه جون مرسی که وب دخترم رو می خونید راستش اگه بگم من هرگز این حالت رو نداشتم دروع گفتم. بالاخره هر روز و هر ساعت سر و کله زدن با بچه و رسیدگی یه اون و کارهای خونه خواه ناخواه آدم رو خسته و بی حوصله میکنه. متاسفانه من هم راهکاری ندارم براش.... فقط باید سعی کنیم تنوعی در این روتین ایجاد کنیم تا این روزها هم سپری شه.
مامان اهورا (نرگس)
12 دی 92 12:29
15 ماهگیت مبارک ناناز خاله...
مهسا مامان نورا
12 دی 92 22:27
ا ی جون دل سالم باشی خاله چه گردوی نازی چه شادیسای ماهی فدا یاون همه شیرینکاریات میگم مامانی نکنه خبر خوبت خبریه؟!!! نکنه ناقلا نینی تو راه داری؟