شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

روزهای شلوغ و گرم مرداد

دختر نازم سلام این هفته کلی خبر و اتفاق دارم که برات تعریف کنم. آخر هفته ی گذشته ، بابا مرتضی و مامان نرجس اومدن پیشمون. طفلکی ها یک روز کامل هم پیش ما نموندن و زودی برگشتن. ولی با اومدنشون خیلی شاد شدیم. انشالله موقعی که شما بخوای بدنیا بیای باز هم میان تهران.   از شنبه (٣١ تیر) ماه رمضان شروع شده. امسال اولین سالی هست که نمیتونم روزه بگیرم. خیلیییییییی ناراحتم. همیشه ماه رمضون برام یه جور خاصی، دوست داشتنی بوده. پارسال که ساعتهای طولانی روزه میگرفتم و سرکار میرفتم، یه احساس خوب داشتم. هم احساس میکردم به خدا نزدیکتر هستم و هم اینکه اراده ام رو آزمایش میکردم. وقتی توی شرکت بوی انواع غذا و میوه و...
3 مرداد 1391

سی و چهار هفته است که تو دل مامانی هستی

دیگه کم کم دارم به روزهای نهایی نزدیک میشم. این روزها یه حس ناشناخته و مبهم دارم. هم دوست دارم هرچه زودتر این مدت تموم شه و روی ماهتو ببینم و هم اینکه دوست ندارم این دوران سخت ولی شیرین، که تو نزدیکتر از هر زمان دیگه ای به من هستی، تموم شه. می دونم دلم برای این روزها تنگ میشه. به نظر من این دوران با اینکه برای تمام مادرها به یک شکلی سختی های خاص خودش رو داره، ولی یه دوره ی بخصوص توی زندگی هر زنی هست که معمولا تکرار نمیشه. انشالله که قسمت تمام اونهایی که در انتظار یه مهمون کوچولو هستن بشه. نمیخوام از سختی هاش بگم . همه کم و بیش از ناراحتی ها و سختی های این دوران خبر دارن. از تهوع های صبحگاهی (که خدا روشکر من اصلا تجربه اش نکرد...
28 تير 1391

سیسمونی - 4

شادیسا جونم سلام بالاخره همت کردم و تونستم با کمک و همراهی مامان پروین ، خریدهای شما رو کامل کنم. خیلی استرس داشتم که نتونم بخاطر گرمای شدید هوا و سنگین شدن خودم ، سر فرصت خرید کنم ولی خدا رو شکر دیروز و امروز (پنجشنبه و جمعه ) رفتیم خیابون جمهوری و بهار و تمام چیزهایی که باقی مونده بود رو تهیه کردیم.   البته فکر کنم که مامانی شما رو خیلی خسته کرد. آخه امروز خیلی کم تکون خوردی و داشتی کم کم مامان رو نگران میکردی دخترم.   دیگه فقط مونده فرش اتاقت و لوستر و استیکر واسه دیوار. در "ادامه مطلب " عکس خریدهای اخیر رو میگذارم. پ . ن . نامربوط  1 : راستی آخر هفته گذشته ...
24 تير 1391

دیگه فقط 8 هفته مونده!

شادیسا خوشگل مامان سلام دخترم... مامان این روزها شده مثل یه ساعت شماطه دار. هی  ساعتها و دقیقه ها رو می شمره که کی این انتظار به پایان میرسه.        جمعه بابا محمدرضای مهربون اتاقت رو خالی کرد و با دقت و وسواس خاصی همه جا رو تمیز کرد و برق انداخت. انقدر ذوق داشت که نگووووووووو.   دختر نازم ، یکشنبه عصر بالاخره سرویس چوبت رو آوردن و از وقتی که توی اتاقت چیدیم، مامان دائم میره توی اتاقت سرک میکشه و قربون صدقه ات میره. آخه خیلییییییییی اتاقت خوشگل شده مامانی. حالا باید سر فرصت وسایلاتو توی کمدها بچینیم. وقتی اتاقت کاملا آماده شد، عکساش رو برات ...
14 تير 1391

هفته ی 31

شادیسا خوشگلم سلام دیگه کم کم حسابی بزرگ و خانوم شدی و مامان داره روزشماری میکنه تا هرچه زودتر روی ماهتو ببینه. این هم تغییرات شما در طی هفته ٣١ زندگیت: در اين هفته اندازه كودك شما به حدود 40 سانتي متر رسيده است. وزن او كمي بيشتر از 1360 گرم است و به زودي شاهد يك افزايش وزن ناگهاني در كودكتان خواهيد بود. او همچنين مي تواند سرش را از يك طرف به طرف ديگر بچرخاند. يك لايه چربي هم در زير پوست او در حال جمع شدن است تا او براي زندگي در خارج رحم آماده شود، در نتيجه بازوها سرها و بدن او در حال بزرگتر شدن هستند.   مامانی دیروز وقت دکتر داشت. در کمال ناباوری کل رفتن و اومدنم به مطب ٤٥ دقیقه بیشتر طول نکشید! مطب خیلی ...
7 تير 1391

30 هفتگی ات مبارک دلبندم

شادیسای گلم ٣٠ هفته شده که شما فرشته ی کوچولوی نازنین، مهمون دل مامانی شدی.  انگار همین دیروز بود که با دیدن خط دوم بی بی چک که خیلی کمرنگ و محو خودنمایی میکرد حضورتو اعلام کردی.... دختر نازم، قبل از اینکه خدا شما رو به ما هدیه بده زندگی من و بابا محمدرضا کامل و شاد بود. هر لحظه ای که در کنار هم بودیم، برامون یه لحظه ی ناب و زیبا و تکرار نشدنی بود. اینها رو برات می نویسم تا بدونی مثل بعضی از مامان باباها، بخاطر تنهایی یا پر کردن روزها و ساعتهای زندگی مون تو رو به این دنیا دعوت نکردیم. دعوتت کردیم برای اینکه میخواسیتم کامل تر شیم... آخه هر آدمی بعد از ازدواج نصف دیگه ی خودش رو که پیدا میکنه کامل میشه و به بلوغ ...
30 خرداد 1391

سیسمونی - 3

دختر بلای شیطونم چند وقتیه که نتونستم بیام و برات بنویسم. اینو به پای تنبلی مامان نذار. هفته ی گذشته 5 روز تعطیل بود و فقط دو روز اومدم سرکار. وضعیت اینترنت هم زیاد تعریفی نداشت و یکبار هم که داشتم برات می نوشتم، یکهو قطع شد و تمام نوشته هام پرید!!! ولی عوضش توی این مدت، بیشتر خریدهاتو انجام دادیم و خیالمون راحت شد.   دیروز هم که رفتیم بازاز مبل خلیج فارس (یافت آباد ) و از شرکت "پات " یه سرویس خوشگل برات انتخاب کردیم . حدودهای 7-8 تیرماه قراره که وسایل چوبی ات رو تحویل بدن. بعدش که اتاقت رو چیدیم عکسش رو میذارم. امیدوارم که بعدا که می بینی بپسندی فرشته ی نازنازی.   در ادامه عکسهای خریدهای چند وقت اخیر رو...
20 خرداد 1391

چهارمین سونوگرافی در هفته 26 ام

سلام دختر طلای نازم دیروز رفتم دکتر. با اینکه خیلی خیلی معطل شدم ولی ارزشش رو داشت چون بالاخره خانم دکتر رو راضی کردم که برام سونوگرافی بنویسه تا هم دوباره شما فرشته کوچولو رو ببینم هم اینکه خیالم از بابت جنسیت راحت شه... مطابق معمول خانم دکتر اول با گوشی ضربان قلب شما رو گوش داد که خدا رو شکر خیلی خوب بود ... جواب آزمایشم به نظر خودم یه کمی عجیب و غریب بود ولی وقتی خانم دکتر نگاه کرد گفت همه چیز خوبه....  درضمن وزنم هم 58 کیلو شده بود. دیگه کم کم دارم گرد و قلمبه میشم. بعدش رفتم طبقه پائین سونوگرافی نرگس . علیرغم تصورم خیلی خلوت بود و تقریبا بیشتر از یکساعت معطل نشدم.... خوشبختانه بابا محمدرضای مهرب...
8 خرداد 1391

هفته بیست و ششم و آزمایش تحمل گلوکز

شیطونک مامان سلام امروز که دارم برات می نویسم شما ٢٦ هفته است که توی دل مامانی هستی... توی این هفته وزن شما كمي كمتر از 900 گرم و طول بدنت از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متر است. عصبهاي گوش کوچولوت در حال تكامل هستند كه در نتيجه به صداهاي مختلف بهتر پاسخ مي دهد. الان دیگه انقدر تکونها و ضربه هات محکم و جانانه شده که اگه یک روز قدری کمتر شیطونی کنی مامان نگرانت میشه... وقتی داری اون جوری لگد میزنی همه اش ازت می پرسم داری چیکار میکنی؟ میدونم صدامو میشنوی ولی نمی تونی جوابمو بدی! کاش یه دستگاه سونو گرافی توی خونه داشتم و هر روز تماشات میکردم. دیروز آزمایش داشتم . کل روز رو مرخصی گرفتم که به کا...
2 خرداد 1391