دیگه فقط 8 هفته مونده!
شادیسا خوشگل مامان
سلام دخترم... مامان این روزها شده مثل یه ساعت شماطه دار. هی ساعتها و دقیقه ها رو می شمره که کی این انتظار به پایان میرسه.
جمعه بابا محمدرضای مهربون اتاقت رو خالی کرد و با دقت و وسواس خاصی همه جا رو تمیز کرد و برق انداخت. انقدر ذوق داشت که نگووووووووو.
دختر نازم ، یکشنبه عصر بالاخره سرویس چوبت رو آوردن و از وقتی که توی اتاقت چیدیم، مامان دائم میره توی اتاقت سرک میکشه و قربون صدقه ات میره. آخه خیلییییییییی اتاقت خوشگل شده مامانی.
حالا باید سر فرصت وسایلاتو توی کمدها بچینیم. وقتی اتاقت کاملا آماده شد، عکساش رو برات میذارم تا بعدا بیای و ببینی که آقاجون و مامان پروین چقدر زحمت کشیدن.
شادی دل مامان ! دیروز هم دومین جلسه کلاس بیمارستان بود. مثل دفعه ی قبل کلی از کلاس استفاده کردم و چیزهای جدید یاد گرفتم. خیلی خیلی خوشحالم که از وجود این کلاسها مطلع شدم و دارم شرکت میکنم. امیدوارم بتونم همه ی ٨ جلسه رو برم. البته هر بار که میرم کلاس دوست خوبم "زهرا" جون (زیتون مامان علیرضا) رو دعا میکنم. چون اون بهم کلاسها رو اطلاع داد.
بعدا نوشت:
دیشب مامان پروین مهربون اومد خونه مون و همه ی خریدهاتو با کمک هم توی کمدات چیدیم...... وای که نمیدونی چقدر ذوق کردیم... از دیشب هزار بار در کمدت رو باز کردم و دونه دونه ی لباسهاتو ورانداز کردم... همه اش داشتم تو رو توی اون لباسهای خوشگل تصور میکردم عسلم.
ان شاله که ٨ هفته ی دیگه (نهایتا خونه ی پر) میای توی بغلم و تمام انتظارها به پایان میرسه.
تا اون موقع مواظب خودت باش. مامان خیلی مشتاقه که زودتر شما رو ببینه ولی قول بده کوچولوی خوبی باشی و برای بیرون اومدن ، عجله نکنی... آخه مامان کلی کار عقب افتاده داره که میخواد همه رو سر فرصت انجام بده و با خیال راحت به استقبال شما بیاد.