شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

نهمین دندان : دندان آسیاب

وای وای وای  بالاخره دلیل بد خوابیدنها و گریه های بی دلیل شبانه معلوم شد. بعععععععععععععععله نهمین دندون دختر گلم روز شنبه سیزدهم مهرماه خودنمایی کرد. نازدونه ی مامان !‌همون روزبرای اولین بار بخاطر دندون در آوردن تب کردی و این تب تا یکروز ادامه داشت. قسمت سخت ماجرا اونجایی بود که هر کاری میکردیم به قطره استامینوفن لب نمیزدی!!! یعنی به محض دیدن قطره چکون لبهاتو سفت می بستی و سرت رو عقب میکشیدی. جالبه که حتی زمانی که قطره رو توی شربت آلبالو که خیلی دوستش داری حل میکردم باز هم لبهات رو باز نمیکردی و لیوان رو با دست پس میزدی!!! فردا صبحش خواستم که توی خواب بهت قطره بدم ولی فکر کنم تلخی اون باعث شد که تمام شیری که خورده ...
16 مهر 1392

یک روز پاییزی در پارک مادران

پنجشنبه یازدهم مهر با دوستانت و مامانهای گلشون در بوستان مادران قرار گذاشتیم. هوا واقعا دلچسب و عالی بود و یک روز خوب در کنار هم داشتیم. دوستانی که به این قرار دوستانه اومدن : افسانه جون مامان پارمین، نگین جون مامان مهرسا، ساناز جون مامان مهراد،‌ فرناز جون مامان الینا، ندا جون مامان آیهان،‌ الناز جون مامان کیان،‌ هدی جون مامان دینا،‌ غزل جون مامان امیر علی،‌ گلی (لیلا) جون مامان زهرا و لاله جون مامان آوینا که غزل و لاله و لیلا جون و نی نی های خوشگلشون رو برای اولین بار بود که میدیدیم. قرارمون ساعت ١٢ ظهر بود تا عصر.... دختر گلم از اونجایی که همیشه در روزهای مهمونی از استرسه اینکه دیر نرسیم (!) ص...
16 مهر 1392

شادیسا در گذر از سیزده ماهگی

فرشته ی نازم سیزده ماهگیت مبارک. به همین زودی، یک ماه از دومین سال زندگیت گذشت و دومین پائیز عمر زیبات رو آغاز کردیم. وروجک مامان! توی این یکماه یه عالمه شیرین کاری یاد گرفتی. خودت از روروئک میری بالا و توش می شینی، کمی بازی میکنی و بعدش بیرون میای!!!  اوایل که تازه بالا رفتن رو شروع کرده بودی یه پات بیرون روروئک گیر میکرد و یه پات رو می تونستی از توی سوراخ اون پارچه رد کنی اما الان دیگه حسابی ماهر شدی و گاهی موقع بیرون اومدن گیر میکنی! قبل از تولد یکسالگیت میخواستم روروئک رو جمع کنم ولی وقتی دیدم انقدر باهاش سرگرمی و دوستش داری دیگه منصرف شدم.    شرح بقیه شیطونیها ...
6 مهر 1392

جشن تولد یکسالگی با تم فرشته

نازدونه ی من بالاخره با دو هفته تاخیر ، پنجشنبه بیست و یکم شهریور برات جشن تولد گرفتیم. جشنمون تقریبا خودمونی بود و تعدادی از اقوام و دوستانمون توی جشن شرکت داشتند. از قبل دوست داشتم که لباس سفیدی که داداش پرویز برات آورده بود رو توی جشنت بپوشی و با گشت و گذاری که توی اینترنت کرده بودم تم فرشته رو برای تولدت انتخاب کردم. فقط مونده بود " بالهای فرشته " که اون هم از روی لباس پروانه ای که برای جشن تولد گروهیتون گرفته بودم برداشتم  خودم هم دست و پا شکسته یه کاردستی هایی درست کردم! مثل همیشه خاله فافا و مامان پروین برای تولدت خیلی زحمت کشیدن که همینجا ازشون تشکر میکنم. این هم تولد یکسالگی فرشته کوچولوی ما به روایت تصویر: ...
24 شهريور 1392

واکسن یک سالگی + کلی عکس

پنجشنبه هفتم شهریور با مامان پروین هماهنگ کردیم تا برای زدن واکسنت به اتفاق، به مرکز بهداشت بریم. آخه بابایی باید صبح زود سرکار میرفت، من هم چون از قبل در مورد اینکه واکسن یکسالگی خیلی سخته شنیده بودم کمی می ترسیدم که تنهایی برم بهداشت. خوب شد که قبلش زنگ زدم. بهمون گفتن که فقط یکروز در هفته روزهای دوشنبه توی مرکز بهداشتی که پرونده داریم واکسن MMR زده میشه و بنابراین ما هم رفتیم مرکز بهداشت "سردار جنگل". واکسن رو توی بازوت تزریق کردن. خدا رو شکر اصلا بی تابی نکردی و فقط همون لحظه که سوزن رو وارد بازوت کرد یه کوچولو گریه کردی. بهم گفتن که تب نمیکنی و نیاز به استامینوفن نیست. فقط ممکنه بعد از یک هفته علائم سرماخوردگی خفیف د...
18 شهريور 1392

یکسالگیت مبارک

آرام جان مادر، امروز برایم زیباترین روز زندگیست. تو یکساله شده ای. یکسال است مهمان کوچولوی عزیزی داریم که مایه شادی و قشنگی روزها و شبهایمان است. با هر ثانیه ی امروز ، لحظات پر اضطراب سال گذشته را مرور کردم. چه لحظاتی بود. وقتی برای اولین بار دیدمت وجودم از احساسی پر شد که تاکنون حسش نکرده بودم. " تکه ای از وجودم"! امروز برایم یک روز خاص است. امروز مادر شدنم یکساله شد. خیلی تغییر کرده ام.خیلی. شاید بهتر است بگویم عاشقانه تغییر کرده ام. هیچ اجباری در این تغییر نبوده است. همه به عشق تو بوده و بس. یکسال است شبها آگاهانه کم خوابیده ام یا اصلا نخوابیده ام. منی که هرگاه خوابم می گرفت عظیم ترین و قدرتمندترین انگیزه ها خواب ...
6 شهريور 1392

تولد یکسالگی نی نی های ناز شهریور 91

دختر خوشگلم از چند ماه قبل با مامانهای دوستات تصمیم گرفتیم که براتون اول شهریور یه جشن تولد گروهی بگیریم تا خاطره ی اولین سالگرد تولدتون به طور متفاوتی براتون ثبت بشه. بیشتر زحمت این جشن رو افسانه جون مامان پارمین و مریم جون مامان یاسمینا کشیدن. همین جا ازشون خیلی خیلی تشکر میکنم. البته هدی جون مامان دینا هم زحمت فیلمبردار و عکاس رو کشیدن. جشن جمعه اول شهریور در هپی هوس اقدسیه از ساعت 5 تا 8 شب برگزار شد. برای جشن لباسهای یکسان به تنتون کردیم. دخترها لباس پروانه و پسرها لباس زنبوری. کسانی که در این جشن  شرکت داشتند عبارتند از : اسم مامان - اسم بابا - اسم نینی 1- باران جون و صادق و راستین 2- مجی...
2 شهريور 1392

شادیسا در آستانه ی یکسالگی

شادیسا جونم مامانی رو ببخش که این مدت فرصت نکردم وبت رو آپ کنم. آخه این دو هفته یه کمی سرمون شلوغ بود و با اینکه هر روز میخواستم بیام و برات بنویسم اما فرصت نشد.  تعطیلات عید فطر به طور ناگهانی تصمیم گرفتیم که بریم لاهیجان. بابایی هیچ وقت دوست نداره که توی تعطیلی های این چنینی شمال بریم چون جاده خیلی شلوغ میشه و از ترس اذیت شدن شما،عطای مسافرت رو به لقاش می بخشیم. اما این بار انگار بابایی خیلی دلش برای مامان و باباش تنگ شده بود و از طرفی اونها هم مشتاق و دلتنگ دیدن شما بودن. این شد که یه باره و در عرض یکساعت بار و بندیل سفر رو بستیم و راهی شدیم. همونطور که فکر میکردیم از تهران تا کرج جاده قفل بود و مسیر ...
28 مرداد 1392

دو شیرین کاری !

دختر قشنگم به جرات میتونم بگم این روزها شیرین ترین و قشنگ ترین روزهای زندگی من و باباییه. آخه هر روز ما منتظر دیدن یه کار جدید و جالب  از شادیسا خانم هستیم. امروز هم دو تا شیرین کاری ازت دیدیم که کلی باعث خنده مون شد. شیرین کاری اول مربوط به گلدون کنار اتاقه. هر روز بابایی وقتی شادیسا خانم رو بغل گرفته،‌ میاد و با آبپاشهایی که توی کابینت زیر سینکه به گلدونها آب میده.  این اواخر شما هم جای آبپاشها رو یاد گرفتی. امروز هم که به سراغ کابینت زیر سینک رفتی، میدونستم که از اون جا فقط آبپاشها رو بر میداری و بعد از مدتی که باهاشون بازی میکنی اونها رو یه گوشه ای رها میکنی. ولی در کمال ناباوری دیدم بعد از اینک...
15 مرداد 1392