تولد یکسالگی نی نی های ناز شهریور 91
دختر خوشگلم
از چند ماه قبل با مامانهای دوستات تصمیم گرفتیم که براتون اول شهریور یه جشن تولد گروهی بگیریم تا خاطره ی اولین سالگرد تولدتون به طور متفاوتی براتون ثبت بشه.
بیشتر زحمت این جشن رو افسانه جون مامان پارمین و مریم جون مامان یاسمینا کشیدن. همین جا ازشون خیلی خیلی تشکر میکنم. البته هدی جون مامان دینا هم زحمت فیلمبردار و عکاس رو کشیدن.
جشن جمعه اول شهریور در هپی هوس اقدسیه از ساعت 5 تا 8 شب برگزار شد. برای جشن لباسهای یکسان به تنتون کردیم. دخترها لباس پروانه و پسرها لباس زنبوری. کسانی که در این جشن شرکت داشتند عبارتند از :
اسم مامان - اسم بابا - اسم نینی
1- باران جون و صادق و راستین
2- مجید و هدی و دینا
3-مرمر و احسان و یاسمینا
4-افسانه و امیر و پارمین
5-الناز و محمد و کیان
6-بهاره و فرزاد و باران
7- نفیسه و علی و باران --که برای جشن از اصفهان اومده بودن و برای اولین بار می دیدیمشون
8- صادق و مهسا و رادمهر --که برای جشن از همدان اومده بودن و برای اولین بار می دیدیمشون
9-یاسمن و محمدرضا و تسنیم -- برای اولین بار دیدیمشون
10-حدیث و نصرت و امیرحسین
11-سمیرا و احمدرضا و ترنم -- برای اولین بار دیدیمشون
12-نگین و فرزاد و مهرسا
13-ساناز و سعید و مهراد
14-عسل و هانی و رونیا
15الهام و هامون و اهورا -- از زنجان برای مراسم اومده بودن
16-سمانه ومحسن و ارغوان
17- تینا و علی و رادوین
18- فرناز و امید و الینا -- از آمل برای مراسم اومده بودن
19-الناز و مهدی و برسام -- برای اولین بار دیدیمشون و البته الناز جون یه نی نی دیگه هم تو دلشون دارن
20-نازیلا و فرزاد و برسام -- برای اولین بار دیدیمشون
21- شیما و بابک و کیارش-- برای اولین بار دیدیمشون
و البته خودمون ، که روی هم 22 خانواده میشدیم.
خدا رو شکر جشن خیلی خیلی خوب بود. موزیک زنده و دلقک و کیک و بازی و خنده و شام. به همه واقعا خوش گذشت و خاطره ی بسیار خوبی در ذهنمون باقی موند.
شما اواسط مراسم کمی خوابت گرفته بود و کسل بودی و یه جاهایی از رقص نور و این چیزها ترسیده بودی و از بغل بابایی تکون نمیخوردی. با این وجود ولی اصلا و ابدا نه گریه کردی نه یه نق کوچولو زدی. مامان قربون دختره خانمش بره.
ولی یه مدت بعد موقع شام که دیگه مراسم کمی ساکت شد و همه سرگرم خوردن پیتزاهاشون بودن، شما شروع کردی به راه رفتن در کل سالن! انقدر هم سریع این طرف و اون طرف می دویدی که من و بابایی به گرد پات هم نمیرسیدیم و باعث خنده ی همه شده بود.
دینا خوشگلم و مهرسا جیگرم هم مثل شما راه افتادن و انقدر بامزه تاتی میکردن که آدم دلش ضعف میرفت.
حتما برید به ادامه مطلب که اصل ماجرا اونجاست.
در راه رفتن به محل جشن
شادیسا داره با خودش فکر میکنه : امروز بهمون خوش میگذره؟ عایا کیک و غذاش خوشمزه اس؟؟؟
راستین - شادیسا و رونیا
از راست : باران ( از اصفهان ) - پارمین - شادیسا - ارغوان که پشتشه
ای بابا انگار فندک گازه خرابه هر چی میزنم روشن نمیشه !!!
کیک خیلی خوشگل و خوشمزه جشن که از قنادی کوک قیطریه گرفته شده بود.
از دلقکه خیلی می ترسیدی و هر کاری کردیم بغلش نمی رفتی و به محض دیدنش محکم گردن ما رو میگرفتی که مبادا تو رو توی بغلش ندیم. اما یه لحظه گولت زدیم و سریع فرستادیم بغل خانم دلقک !
شادیسا روی تردمیل در حال کم کردن وزن !!!
شادیسا و برسام
از راست : شادیسا - مهرسا- یاسمینا - پارمین که البته داره مامان افسانه رو نگاه میکنه
از راست : شادیسا - امیر حسین - کیان - برسام
یاسمینا و باران که از اصفهان اومده بودن
از راست : ارغوان - باران - ترنم - برسام
باران و برسام
از راست : الینا که از آمل بوده بود - باران - مهرسا در حال گریه ! - ارغوان که پشتش به دوربینه و یه آقا زنبور کوچولو که نمیدونم کی هست !