شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

اولین شبهای قدر

دختر قشنگم امسال شبهای قدرمون در کنار تو فرشته ی پاک خیلی معنوی تر و زیباتر بود. سال گذشته تمام دعاهامون و فکر و ذکرمون این بود که شما سلامت قدم به روی چشمامون بگذاری اما امسال فقط از خدا خواستم که همیشه تنت سلامت و دلت شاد باشه و مامان و بابا بتونن اونچه که باید، بهت یاد بدن . امسال شبهای قدر با همیشه خیلی فرق داشت. چرا که کلنجاری بی پایان بین مامان و شادیسا ، بر سر قرآن و مفاتیح مامانی در جریان بود !!! الهی من قربون اون حس کنجکاویت برم که همیشه وقتی مامانی یه وسیله ای رو در دست میگیره ، حتما شما هم باید اون رو از دست مامانی بگیری و کنکاش کنی که چیه!! نمیدونم شما وروجک نازم از کجا میدونستی که این سه شب ،‌ قرار...
10 مرداد 1392

یاس سفیدم یازده ماهگیت مبارک

یواش یواش داره یکسال میشه که به خونه مون رنگ و بوی دیگه ای دادی. چقدر این یازده ماه شیرین بود. اینکه هر روز شاهد بزرگ شدنت بودم. با تو من هم هر روز بزرگ شدم ، قوی شدم ، کوه شدم ،‌ مامان شدم. قبل از اومدن تو ، من عروسک کوچولوی خونواده بودم. اما الان نزدیکه به یکساله که دختر نازم که مثل عروسک، دوست داشتنیه خودشو توی دل همه جا کرده. این سنت رو خیلی دوست دارم. میدونم که بعدها خیلی دلم برای این روزهای زیبا تنگ میشه. خدا رو شکر میکنم که بهم کمک کرد تا بتونم تصمیم درستی برای ترک کارم بگیرم و از نزدیک شاهد رشدت باشم.   بقیه در ادامه مطلب دخترک شیرین و خواستنیم تو هم روزی مثل من مادر خواهی شد و اون وقت میفهمی که چه...
6 مرداد 1392

نی نی پارتی باران جون

چهارشنبه دوم مرداد ماه به یک نی نی پارتی دیگه دعوت شدیم. مثل اغلب اوقات نگین جون مهربون و دختر نازش مهرسا جون دنبالمون اومدن و به اتفاق به خونه ی بهار جون رفتیم.   کسانی که به مهمونی اومده بودن :   نگین جون و دختر نانازیش مهرسا جون مرمر جون و دختر نانازیش یاسمینا جون ساناز جون و پسر گلش مهراد جون عسل جون و دختر نانازیش رونیا جون الناز جون و پسر گلش کیان جون حدیث جون و پسر گلش امیر حسین جون افسانه جون و دختر نانازیش پارمین جون   بهار جون کلی زحمت کشیده بود و به همگی مامانا و نینی های ناز خیلی خیلی خوش گذشت . از اونجایی که شما از صبح زود بیدار شده بودی و انگار منتظر رفتن به مهمونی بودی...
5 مرداد 1392

وروجک مامان از مبل بالا و پایین میره !

خـــــــــــــــــب همونطور که از عنوان این پست مشخصه، دختر بلای من در جهت کامل کردن شیطونی هاش روز دوشنبه بیست و چهارم تیر ، بدون کمک هیچ کس از مبل رفت بالا و چند دقیقه همونجا نشست و بعدش خیلی خوشگل اومد پایین ! اون هم نه یکبار بلکه چندین بار!!! هزار ماشالله به جونت مامانی که انقدر شیطونی. تازگیها که بجز کمد و کشوهای اتاقها، کارت به باز کردن کابینتهای آشپزخونه هم رسیده و اگه مامانی یک ثانیه دیر برسه حتما یه خسارتی به بار می آری!!!   روز قبل یعنی یکشنبه هم شما رو برای چکاپ به دکتر بردیم. آخه روی ناخن های کوچولوت لکه های سفید افتاده بود. نگران بودم که نکنه بخاطر کمبود کلسیم باشه. اما خانم دکتر با دیدن و شنیدن این همه فعال...
28 تير 1392

هشتمین مروارید!

دخترک شیرینم تازه دو هفته از در اومدن دو تا دندون پایینیت گذشته بود که امروز دیدم دندون نیش بالا سمت چپ جوونه زده !  یعنی شادیسا خانم در ١٠ماه و ١٢ روزگی صاحب هشتمین مروارید سفیدش شد. چهار تا بالا ، چهار تا پائین. این مدت اخیر خیلی بهانه گیر شده بودی و دائم دوست داشتی توی بغلم باشی . حتی یک لحظه هم نمیخواستی ازم دور بمونی. راستش رو بخوای از اینکه دائم باید بغلت میکردم و یک دستی تمام کارهام رو انجام میدادم خیلی خسته میشدم. حتی تصور اینکه یه نی نی تقریبا ده کیلویی توی بغلت باشه و با یه دست ظرف بشوری و غذا بپزی یا حتی مسواک بزنی خیلی سخته !  این دوران هم میگذره و ازش یه خاطره ی محو در یادم م...
19 تير 1392

مینی نی نی پارتی!

شنبه 15 تیرماه در یک بعدازظهر گرم ، چند تا از دوستات به همراه مامانهای مهربونشون که نتونسته بودن توی نی نی پارتیت شرکت کنن، اومدن خونه مون. مهرسا جون و مامان خوبش نگین جون یاسمینا جون و مامان خوبش مریم جون مهراد جون و مامان خوبش ساناز جون ارغوان جون و مامان خوبش سمانه جون هزار ماشالله دوستات یکی از یکی نازتر و بزرگتر و شیطون تر شده بودن. طفلی مهراد جون با اینکه تنها پسر حاضر در جمع بود، ‌ولی از همه ی دخترها آرومتر و مظلومتر بود. شما دخترها حسابی با هم بازی کردین و همدیگه رو چنگ انداختین و موهای هم رو کشیدین. اما یه بعدازظهر خیلی خوب در کنار دوستانت و مامانهای مهربونشون داشتیم. عکسها رو در ادامه مطلب میگذارم....
18 تير 1392

بالاخره گفتی " ما ما "

چهارشنبه شب ١٢ تیر وقتی که ده ماه و یک  هفته ات بود، کلمه ای که خیلی منتظر شنیدنش بودم رو گفتی. " ما - ما ".  اولش فکر کردم اشتباه شنیدم ولی وقتی خوشحالی بابایی رو دیدم کلی قند توی دلم آب شد. حالا قشنگ میفهمم وقتی که بابایی میشنید داری میگی با - با  و از ته دل بهت جواب میداد:" جانم دخترم" یعنی چی! یعنی آدم دوست داره تمام دنیا رو بده و تو یکبار دیگه صداش کنی. یک هفته بود که من رو " نا - نا " صدا میزدی ولی بالاخره این طلسم مامان گفتن شکست و از چهارشنبه شب تا الان یه سره بهم میگی : ما - ما  "میم" رو هم با چنان تاکیدی میگی که ناخود آگاه آدم به خنده می افته. در ادامه چند تا از&nbs...
17 تير 1392

نی نی پارتی شادیسا گلی در دهمین ماهگرد

دختر بلای من پنجشنبه ششم تیرماه در دهمین ماهگرد تولدت، دوستای کوچولوت و مامانهای مهربونشون رو برای ناهار دعوت کردیم خونه مون. برخلاف سابق شما با دیدن اون همه مهمون و نی نی های ناز ،‌اصلا غریبی نکردی و خیلی سریع میخواستی با همه دوست بشی .   قربون دختر اجتماعیم برم که سعی میکردی دوستات رو سرگرم کنی و میزبان خوبی بودی ! البته چند جا هم حس کنجکاوی همیشگیت در رابطه با بینی و دهن آدمها، باعث شد که دوستات به گریه بیفتن! چون فکر میکردن که میخوای اذیتشون کنی.   فدات بشم من ، آخرش هم من نفهمیدم چرا شما علاقه ی خاصی به لمس بینی و لبهای آدمها داری!!!!!! شاید هم میخواستی امتحان کنی که این همه نی نی ناز...
11 تير 1392

اولین گامها در نه ماه و بیست روزگی

دخترک شیرینم بعد از مدتها لحظه ای که منتظرش بودم اومد. شادیسا خانم اولین قدمهای زندگیش رو بدون کمک گرفتن از میز و مبل و دیوار برداشت. دو تا قدم پشت سر هم!! بعدش هم افتاد زمین. خدا میدونه اون لحظه چقدر شیرین بود. خدا رو هزار بار شکر میکنم که ما رو لایق داشتن تو فرشته ی ناز دونسته تا هر روزمون متفاوت تر و شیرین تر از روز قبل باشه. از اون روز هم دائم در حال تمرین راه رفتن هستی. دیگه تعداد گامهات به شش تا هم رسیده . البته باید چیز جالب و جذابی توجه فرشته خانم رو جلب کنه تا این همه قدم سمتش بره! انقدر دیدن راه رفتنت لذت بخشه که دوست دارم همین طور راه بری. آخه خودت متوجه راه رفتنت نمیشی و وقتی ذوق و ...
1 تير 1392