شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

دیگه داره شمارش معکوس شروع میشه!

شادیسا گلم سلام به سلامتی شما وارد سی و هشتمین هفته از زندگیت شدی عزیزم. دیگه کم کم داریم به پایان یکی بودمون نزدیک میشیم. مطمئنم که دلم برای این روزها و تکون خوردنهات تنگ میشه. می دونم الان جات خیلی تنگ شده اینو از نوع ضربه ها و کج و کوله شدن شکمم می فهمم. الهی که من قربونت برم مامانی.... گل دخترم خدا رو شکر که با مرخصی استعلاجی ام موافقت شد. دوشنبه (٢٣ مرداد) ساعت دو بعدازظهر وقت کمیسیون داشتم. بابا محمدرضای مهربون از شرکت زودتر اومد دنبالمون و ما رو برد برای بیمه. خانمی که مسئول کمیسیون بود آخرین برگه سونوگرافی رو نگاه کرد و ازم دلیل استعلاجی رو پرسید. من هم بهش گفتم که بدلیل انقباض و .... بعد پرسید تا بحال از ...
25 مرداد 1391

آخرین سونوگرافی در هفته 37

این هفته اولین هفته ای هست که خونه نشین شدم. برخلاف تصورم که فکر میکردم به کارهای عقب افتاده ام میرسم ،‌ هنوز حوصله ی انجام کار خاصی رو ندارم. ولی امیدوارم که با یه کمی استراحت حالم سرجاش بیاد و کم کم استارت کارهای معوقه رو بزنم. نامه ی استعلاجی ام رو روز شنبه بردم برای بیمه و برای دوشنبه ی آینده وقت کمیسیون بهم دادن. تا ببینم چی میشه دیگه.... روز دوشنبه با مامان پروین رفتیم کلاس بیمارستان خاتم. خیلی خوب بود و مامان خوشش اومد. هفته ی دیگه آخرین جلسه ی کلاسه. خیلی خوشحالم که دارم با آمادگی کامل به روز زایمان نزدیک میشم.   روز سه شنبه اول صبح رفتم سونوگرافی نرگس. با اینکه مثل همیشه اول وقت رسیده بودم ولی ...
17 مرداد 1391

اتمام 35 هفتگی

دختر کوچولوی نازم این هفته اگه خدا بخواد آخرین هفته ای هست که میام سرکار. خدا کنه مرخصی استعلاجی ام که تا موقع زایمان هست تایید بشه و گرنه از اون مدت شش ماه مرخصی ام کم میشه. نمیدونم شما کی میخوای بیای. ولی خدا کنه که همه چیز طبق برنامه و خوب پیش بره . امروز ٣٥ هفته ات تموم شد عزیزم. دیگه نهایتا ٥ هفته ی دیگه مونده که ببینمت. خاله فافا چند روز پیش یه عالمه گل سر و عروسک خوشگل برات خرید که بعدا عکساشو برات میذارم. دست خاله جون درد نکنه که هر کجا میره فقط به یاد شماست و هر چیز خوشگلی که می بینه زودی برای شما میخره. شادیسای من این روزها که سنگین شدم و کارها برام سخت تر شده، بیشتر از هر زمان دیگه ای دارم ب...
8 مرداد 1391

روزهای شلوغ و گرم مرداد

دختر نازم سلام این هفته کلی خبر و اتفاق دارم که برات تعریف کنم. آخر هفته ی گذشته ، بابا مرتضی و مامان نرجس اومدن پیشمون. طفلکی ها یک روز کامل هم پیش ما نموندن و زودی برگشتن. ولی با اومدنشون خیلی شاد شدیم. انشالله موقعی که شما بخوای بدنیا بیای باز هم میان تهران.   از شنبه (٣١ تیر) ماه رمضان شروع شده. امسال اولین سالی هست که نمیتونم روزه بگیرم. خیلیییییییی ناراحتم. همیشه ماه رمضون برام یه جور خاصی، دوست داشتنی بوده. پارسال که ساعتهای طولانی روزه میگرفتم و سرکار میرفتم، یه احساس خوب داشتم. هم احساس میکردم به خدا نزدیکتر هستم و هم اینکه اراده ام رو آزمایش میکردم. وقتی توی شرکت بوی انواع غذا و میوه و...
3 مرداد 1391

سی و چهار هفته است که تو دل مامانی هستی

دیگه کم کم دارم به روزهای نهایی نزدیک میشم. این روزها یه حس ناشناخته و مبهم دارم. هم دوست دارم هرچه زودتر این مدت تموم شه و روی ماهتو ببینم و هم اینکه دوست ندارم این دوران سخت ولی شیرین، که تو نزدیکتر از هر زمان دیگه ای به من هستی، تموم شه. می دونم دلم برای این روزها تنگ میشه. به نظر من این دوران با اینکه برای تمام مادرها به یک شکلی سختی های خاص خودش رو داره، ولی یه دوره ی بخصوص توی زندگی هر زنی هست که معمولا تکرار نمیشه. انشالله که قسمت تمام اونهایی که در انتظار یه مهمون کوچولو هستن بشه. نمیخوام از سختی هاش بگم . همه کم و بیش از ناراحتی ها و سختی های این دوران خبر دارن. از تهوع های صبحگاهی (که خدا روشکر من اصلا تجربه اش نکرد...
28 تير 1391

سیسمونی - 4

شادیسا جونم سلام بالاخره همت کردم و تونستم با کمک و همراهی مامان پروین ، خریدهای شما رو کامل کنم. خیلی استرس داشتم که نتونم بخاطر گرمای شدید هوا و سنگین شدن خودم ، سر فرصت خرید کنم ولی خدا رو شکر دیروز و امروز (پنجشنبه و جمعه ) رفتیم خیابون جمهوری و بهار و تمام چیزهایی که باقی مونده بود رو تهیه کردیم.   البته فکر کنم که مامانی شما رو خیلی خسته کرد. آخه امروز خیلی کم تکون خوردی و داشتی کم کم مامان رو نگران میکردی دخترم.   دیگه فقط مونده فرش اتاقت و لوستر و استیکر واسه دیوار. در "ادامه مطلب " عکس خریدهای اخیر رو میگذارم. پ . ن . نامربوط  1 : راستی آخر هفته گذشته ...
24 تير 1391

دیگه فقط 8 هفته مونده!

شادیسا خوشگل مامان سلام دخترم... مامان این روزها شده مثل یه ساعت شماطه دار. هی  ساعتها و دقیقه ها رو می شمره که کی این انتظار به پایان میرسه.        جمعه بابا محمدرضای مهربون اتاقت رو خالی کرد و با دقت و وسواس خاصی همه جا رو تمیز کرد و برق انداخت. انقدر ذوق داشت که نگووووووووو.   دختر نازم ، یکشنبه عصر بالاخره سرویس چوبت رو آوردن و از وقتی که توی اتاقت چیدیم، مامان دائم میره توی اتاقت سرک میکشه و قربون صدقه ات میره. آخه خیلییییییییی اتاقت خوشگل شده مامانی. حالا باید سر فرصت وسایلاتو توی کمدها بچینیم. وقتی اتاقت کاملا آماده شد، عکساش رو برات ...
14 تير 1391

هفته ی 31

شادیسا خوشگلم سلام دیگه کم کم حسابی بزرگ و خانوم شدی و مامان داره روزشماری میکنه تا هرچه زودتر روی ماهتو ببینه. این هم تغییرات شما در طی هفته ٣١ زندگیت: در اين هفته اندازه كودك شما به حدود 40 سانتي متر رسيده است. وزن او كمي بيشتر از 1360 گرم است و به زودي شاهد يك افزايش وزن ناگهاني در كودكتان خواهيد بود. او همچنين مي تواند سرش را از يك طرف به طرف ديگر بچرخاند. يك لايه چربي هم در زير پوست او در حال جمع شدن است تا او براي زندگي در خارج رحم آماده شود، در نتيجه بازوها سرها و بدن او در حال بزرگتر شدن هستند.   مامانی دیروز وقت دکتر داشت. در کمال ناباوری کل رفتن و اومدنم به مطب ٤٥ دقیقه بیشتر طول نکشید! مطب خیلی ...
7 تير 1391