شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

ضربان قلب

دلبندم سلام دیروز عصری رفتم دکتر و بعد از بیشتر از یکماه از حالت باخبر شدم. خانوم دکتر با گوشی مخصوصش صدای قلب نازنینت رو شنید و کلی هیجان زده ام کرد. نمی دونم از خانم دکتر مهربون ترسیده بودی یا بازیگوشی ات باعث شده بود که هم من و هم خانوم دکتر یه کمی نگران سلامتی ات بشیم. آخه خانم دکتر کل دل مامانی رو با گوشی اش گشت تا بتونه صدای قلبت رو بشنوه. مامانی هم نفسش توی سینه حبس شده بود. خانم دکتر هرچی میگشت و گوشی رو روی شکم مامانی جابجا میکرد هیچ صدایی نمی یومد.... شاید نزدیک سه دقیقه -که برای من اندازه ی یک قرن بود- طول کشید تا بالاخره تونست شما رو منتها الیه سمت چپ دل مامانی پیدا کنه. ای ناقلا!‌ اونجا چیکار می...
4 ارديبهشت 1391

اولین تکون های نی نی نازم

فرشته کوچولوی نازم سلام چند روزیه که تکونهات خیلی واضح شده. قبلا برام مثل زدن نبض بود ولی الان دیگه ماشاله واسه خودت خانومی شدی و داری حسابی ورجه وورجه میکنی. اولها شک میکردم که دارم درست احساس میکنم یا انقدر مشتاق این لجظاتم، توهم زدم! ولی دیگه انقدر زیاد و واضح شده که بیشتر وقتها حسش میکنم. الان هم که دارم برات مینویسم انگاری متوجه شدی و داری حسابی ابراز وجود میکنی. الهی قربونت برم که داری زودی بزرگ میشی .... با اینکه تقریبا یکماهه ازت بیخبرم ولی همین تکونها دلم رو گرم میکنه که حالت خوبه و همه چیز مرتبه.  منتظرم دو روز دیگه برم دکتر و دوباره از سلامت شما مطمئن شم.   ...
31 فروردين 1391

بیستمین هفته

خدایا به همین زودی نیمی از راه را با لطف تو طی کردم. به چشم برهم زدنی بیست هفته از زمانی که یک فرشته آسمانی مهمان دلم شده میگذرد.... تا اینجا که خیلی هوایم را داشته ای. از این پس بیشتر محتاج لطف و کرمت هستم. ای یگانه خالق من و دردانه ام! بیست هفته یا شاید کمی کمتر به پایان راه مانده. روزهایی که مطمئنا بدنم خسته تر و سنگین تر از اکنون است، بیش از پیش محتاج حمایت و لطفت هستم. به قلبم آرامش بده و به تنم توان. میخواهم مادری محکم و شاد باشم. نه زنی پریشان و خسته با کوهی ازمسئولیتها و کارهای به تعویق افتاده. این روزها کلی کار عقب مانده دارم . ولی انگشتانم یاریم نمیکنند. بیشتر از ده روز است که نوک انگشتان دست چپم گزگز میکند و ...
25 فروردين 1391

اولين نوروز سه نفره

دختر نازم سلام سالِ نو مبارك ماماني. امسال نوروزِ خيلي خوب و متفاوتي داشتيم. اول از همه كه شما فرشته كوچولوي ناز، مهمونِ دل ماماني بودي و بعد هم همه‌اش در سفر بوديم و برامون خاطرات خوشي باقي موند. روز 29 ام اسفند رفتيم لاهيجان خونه بابابزرگ و مامان بزرگِ مهربون. 4 رزو اونجا بوديم و خيلي بهمون خوش گذشت. كلي عيد ديدني رفتيم. همه از اينكه شما توي دلِ ماماني هستي كلي خوشحال بودن و تبريك مي‌گفتن. حالا خودت مياي مي‌بيني كه خانواده‌ي بابا محمدرضا چقدر مهربون و دوست‌داشتني هستن. سوم فروردين برگشتيم تهران تا براي سفر بعدي آماده بشيم. خدا رو شكر اين‌بار هم بهمون خيلي خوش گذشت. بعد از ده سال دايي حسن ات رو ديدم...
19 فروردين 1391

یه دختر دارم شاه نداره......

امروز بالاخره انتظار به پایان رسید و فهمیدیم شما یه دخمل خانوم ناز نازی هستی..... هوووووووررررررااااااااااااا امروز که ١٦ هفته ات تموم شد آخرین روز سال ٩٠ بود و با اینکه ساعت ٨ سونوگرافی بودیم ولی نفر بیستم شدیم !!!‌ طفلکی بابا محمدرضای مهربون با اینکه یه جلسه مهم پایان سال داشت ولی تمام کارهاشو کنسل کرد و پیشم موند تا ساعت ١٠.٣٠ که نوبتمون شد.  وقتی خانم دکتر گفت که شما یه دختر خانوم خوشگلی از شادی بغضم ترکید. "شادیسا" جون شادی زندگی من و بابا محمدرضا رو کامل میکنه..... خدایا شکرت. بابا جونت تمام مدت داشت از من و شما فیلم میگرفت. من هم که همیشه اشکم دم مشکم هست و اشک توی چشمام&nb...
1 فروردين 1391

سونوی ان تی و اولین دیدار فرشته کوچولو

سلام فرشته کوچولوی خوشگلم دیروز روز خیلی خیلی خوبی بود. چون برای اولین بار قشنگ و واضح روی ماهتو دیدم...درضمن تولد بابا محمدرضا هم بود. صبح با خاله فافای مهربون رفتیم سونوگرافی نرگس. با اینکه صبح زود رفته بودیم و ٨.١٥ اونجا بودیم،  ولی ١٦ نفر قبل از ما توی نوبت بودن!!!! بالاخره ساعت ١٠ نوبتمون شد. من که دیگه حالم خیلی بد شده بود آخه ٤ تا لیوان آب خورد بودم و در مرز انفجار بودم... ولی خانم دکتر خیلی تشویقم کرد که مثانه ام کاملا پر بوده و میگفت امتحانت رو خوب پس دادی!!! خانم دکتر هیچی نمی گفت و یه کوچولو هم اخم کرده بود و هی داشت یه سری عدد و رقم برای دستیارش میخوند که اون ثبت کنه... دل توی دلم نبود تا بف...
3 اسفند 1390

12 هفتگی نی نی ناز ما

نی نی خوشگلم سلام یوهووووووووو امروز وارد 12 هفتگی ات شدی عزیزم. تا چشم روی هم گذاشتم داره سه ماه از نزول اجلال شما میگذره. مامان داره روزها و شبها رو تند تند میشمره تا هر چه زودتر روی ماهتو ببینه. هفته دیگه قراره برم سونوی ان تی  (NT) تا خیالم راحت شه که حال شما همه جوره خوبه..... اون روز تولد بابا جونت هم هست . چه روز معرکه ای میشه . من و بابا و نی نی خوشگلم سه تایی جشن میگیریم. ...
25 بهمن 1390

سرمای منفی 5 و سرماخوردگی در بارداری

امسال زمستون واقعا هوا به طرز وحشتناکی سرد شده. مدتها بود که دمای هوا توی زمستون به ندرت به زیر صفر میرسید ولی امروز می تونم بگم یکی از سردترین روزهای ساله. منفی ٥ درجه!!! امیدوارم که فرشته کوچولوی من جاش قرص و محکم و گرم و نرم باشه. مامان که داره حسابی می لرزه... یه عالمه هم لباس پوشیده که سرما نخوره ولی انگار یه کم نشونه های آبریزش و بدن درد داره ظاهر میشه... خدا رحم کنه که حالم بدتر نشه.  باید یه کمی آبمیوه بخورم و شلغم درمانی رو شروع کنم. طبق تحقیقاتی که بعمل آوردم موقع سرماخوردگی در بارداری باید هرچه سریعتر این کارها رو انجام داد: *مقدار زیادی مایعات بنوشید، چون این کار به رقیق شدن ترشحات کمک م...
16 بهمن 1390

دهمين هفته‌ي عمرِ زيبات مبارك

فرشته کوچولوی من امروز تو وارد دهمین هفته ی عمر زیبات شدی. مبارکت باشه... ان شاله دهمین، صدمین سال زندگیت عزیزم. تو ديگه يك رويان كوچك نيستی! کلی بزرگ شدی و قد کشیدی. مامان قربون قد فینگیلی ات بره.... طول بدنت از فرق سر تا انتهاي بدن در حدود 2.5 سانتي متر يا كمي بيشتره و كمتر از 8 گرم وزن داری. خدا رو شکر که بحراني ترين مرحله رشد خودت رو پشت سر گذاشته ای . از حالا به بعد مرحله موسوم به" دوره جنيني" آغاز میشه. در اين مرحله، بافتها و اندامهاي بدن کوچولوت داره به سرعت رشد میکنه و كامل مي شه. تمام اندامهاي حياتيت مثل كبد، كليه، روده ها، مغز و ريه ها در محل خودشون قرار دارند و در حال آغاز كردن فعاليت خود هستند. خلاصه این طور بگم که هر رو...
10 بهمن 1390