ضربان قلب
دلبندم سلام
دیروز عصری رفتم دکتر و بعد از بیشتر از یکماه از حالت باخبر شدم.
خانوم دکتر با گوشی مخصوصش صدای قلب نازنینت رو شنید و کلی هیجان زده ام کرد.
نمی دونم از خانم دکتر مهربون ترسیده بودی یا بازیگوشی ات باعث شده بود که هم من و هم خانوم دکتر یه کمی نگران سلامتی ات بشیم. آخه خانم دکتر کل دل مامانی رو با گوشی اش گشت تا بتونه صدای قلبت رو بشنوه. مامانی هم نفسش توی سینه حبس شده بود. خانم دکتر هرچی میگشت و گوشی رو روی شکم مامانی جابجا میکرد هیچ صدایی نمی یومد.... شاید نزدیک سه دقیقه -که برای من اندازه ی یک قرن بود- طول کشید تا بالاخره تونست شما رو منتها الیه سمت چپ دل مامانی پیدا کنه.
ای ناقلا! اونجا چیکار میکردی؟ خودتو قایم کرده بودی اون گوشه؟ ولی قلب کوچولوت داشت تند تند میزد که باعث شادی مامانی شد. قربون اون ضربان قلبت برم .
از خانم دکتر خواستم که باز هم برام سونو بنویسه تا هم دوباره ببینمت و هم اینکه از جنسیتت مطمئن بشم. ولی خانم دکتر قبول نکرد. قرار بعدی شد ٧ خرداد که باید با جواب آزمایش خون برم.
این روزها ماشالله خیلی بزرگتر شدی. دیگه هر کی مامانی رو می بینه از غریبه و آشنا متوجه حضور شما میشه.
چند روزه که دچار ناراحتی معده شده ام و دائم سر معده و کل مری ام به خاطر ریفلاکس میسوزه. یه وقت فکر نکنی ناراحتم ها! مامانی حاضره تمام این مشکلات شیرین رو تحمل کنه تا شما زودی بزرگ شی و قدم به روی چشم ما بذاری.....
تازگي ها هم متوجه شدم كه مثلِ بابايي علاقه به فوتبال بازي كردن داري! چون تند تند توي دلِ ماماني تكون ميخوري ...انگار داري دنبالِ يه توپِ كوچولو ميدوي!!!