سونوی ان تی و اولین دیدار فرشته کوچولو
سلام فرشته کوچولوی خوشگلم
دیروز روز خیلی خیلی خوبی بود. چون برای اولین بار قشنگ و واضح روی ماهتو دیدم...درضمن تولد بابا محمدرضا هم بود.
صبح با خاله فافای مهربون رفتیم سونوگرافی نرگس. با اینکه صبح زود رفته بودیم و ٨.١٥ اونجا بودیم، ولی ١٦ نفر قبل از ما توی نوبت بودن!!!! بالاخره ساعت ١٠ نوبتمون شد. من که دیگه حالم خیلی بد شده بود آخه ٤ تا لیوان آب خورد بودم و در مرز انفجار بودم... ولی خانم دکتر خیلی تشویقم کرد که مثانه ام کاملا پر بوده و میگفت امتحانت رو خوب پس دادی!!!
خانم دکتر هیچی نمی گفت و یه کوچولو هم اخم کرده بود و هی داشت یه سری عدد و رقم برای دستیارش میخوند که اون ثبت کنه... دل توی دلم نبود تا بفهمم که حال شما نی نی خوشگلم خوب خوبه .
بالاخره طاقت نیاوردم و پرسیدم همه چیز خوبه؟ گفت آره خدا رو شکر همه چی نرمال و خوبه. بعد هم عکس ناز شما رو قشنگ گذاشت روی صفحه که من و خاله فافا ببینیم.
الهی که من قربون اون شکلت بشم مامانی. انقدر ناز بودی که نمی تونم بگم. صورت گرد و خوشگل با یه دماغ کوچولو و لبهای برجسته... شیمبک قلمبه ی ناز هم داشتی که حتما به بابا جونت رفته
یه لحظه هم دستتو تکون دادی. فکر کنم داشتی واسه خاله فافای مهربون -که داشت از شدت ذوق دیدن شما ، یک سره گریه میکرد- دست تکون میدادی...
وای که چه لحظه ی شیرین و فراموش نشدنی بود. اولین دیدار فرشته کوچولو
من و خاله فافا انقدر گریه کرده بودیم که وقتی اومدیم بیرون همه داشتن یه جور عجیبی به ما نگاه میکردن.
انقدر از دیدنت ذوق زده بودم که اون مشکل پر بودن مثانه از یادم رفته بود....
این هم عکس خوشگل شما توی هفته سیزدهم زندگی ات . البته اون عکسی که ما از شما روی صفحه ال سی دی دیدیم خیلی واضحتر از این بود.
خیلی ازت ممنونم که این همه کوچولوی خوبی هستی و اصلا مامانو اذیت نمیکنی. عصر که توی مطب منتظر نشسته بودم بیشتر مامانها از حالت تهوع و حال بد و ... شکایت میکردن . فقط اونجا من بودم که خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشتم. هم آشپزی میکردم هم هر چیزی که خودم و نی نی جون هوس میکردیم می خوردم.
خانم دکتر مهربون وقتی جواب سونوگرافی رو دید از اینکه شما حالت خوبه خیلی اظهار رضایت کرد و گفت همه چیز عالیه. برای مسافرت عید هم ازش اجازه گرفتم . هووووووووووررررررررررررررراااااااا
برای ٢٢ اسفند هم آزمایش خون غربالگری نوشت که جوابشو باید ٢٨ اسفند ببرم بهش نشون بدم.
یه خبر خوب دیگه. همون روز هم برام سونوگرافی نوشت برای تعیین جنسیت شما. امیدوارم که تا اون موقع معلوم شه فرشته ناز ما یه گل پسره یا یه دخمل خانوم ناز نازی...
شب هم که کارم مطب تموم شد باباجونت اومد دنبالم و برای شام رفتیم بیرون و سه تایی تولد بابا محمدرضا رو جشن گرفتیم.... فکر کنم بابای مهربونت بیشتر از اینکه از کادوش خوشحال شه از اینکه شما حالت خوبه خوشحال شد. تو بهترین کادوی تولد بابا جون هستی عزیزم.
قول بده همین طوری خوب خوب مواظب خودت باشی و زودی بزرگ شی.
خیییییییییلیییییی دوست دارم