شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

اولين نوروز سه نفره

1391/1/19 15:04
نویسنده : سانی
811 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم سلام

سالِ نو مبارك ماماني. امسال نوروزِ خيلي خوب و متفاوتي داشتيم. اول از همه كه شما فرشته كوچولوي ناز، مهمونِ دل ماماني بودي و بعد هم همه‌اش در سفر بوديم و برامون خاطرات خوشي باقي موند.

روز 29 ام اسفند رفتيم لاهيجان خونه بابابزرگ و مامان بزرگِ مهربون. 4 رزو اونجا بوديم و خيلي بهمون خوش گذشت. كلي عيد ديدني رفتيم. همه از اينكه شما توي دلِ ماماني هستي كلي خوشحال بودن و تبريك مي‌گفتن. حالا خودت مياي مي‌بيني كه خانواده‌ي بابا محمدرضا چقدر مهربون و دوست‌داشتني هستن.

سوم فروردين برگشتيم تهران تا براي سفر بعدي آماده بشيم.

خدا رو شكر اين‌بار هم بهمون خيلي خوش گذشت. بعد از ده سال دايي حسن ات رو ديدم و ديدارها تازه شد . دايي جون هم از اينكه شما توي دل ماماني و در اين سفر با ما هستي خيلي خوشحالبد. در اين سفر تمام خانواده تونستن زن دايي مهربونت " اينگر" رو ببينن... هرچي از خانومي و مهربوني اينگر بگم كم گفتم.

با همدبگه روزها و ساعت‌هاي خيلي خوبي رو گذرونديم. به جاهاي ديدني كه دفعه قبل فرصت نكرده بوديم بريم رفتيم و يه عالمه هم عكس و فيلم گرفتيم.

خونه‌اي كه دايي حسن برامون اجاره كرده بود منظره فوق‌العاده زيبايي داشت و هر روز صبح با صداي مرغ‌هاي دريايي و سوتِ كشتي‌ها از خواب بيدار مي‌شديم.

به همراه بابا محمدرضا برات يه عالمه لباس‌هاي خوشگل و گوگولي خريديم و كلي كِيف كرديم. الهيي قربونت برم...وقتي توي اون لباس‌هاي نازنازي تصورت مي‌كردم دلم قيلي ويلي مي‌رفت. بعداً مياي مي‌پوشي، خوشگل ميشي مثل دسته گل ميشي...

فقط اميدوارم خانم دكتر در مورد جنسيتت اشتباه نكرده باشه!

خاله فافا و مامان پروين هم برات كادوهاي خوشگل خريدن كه وقتي اومدي بهت مي‌دن.

عزيزكم الان چند روزي مي‌شه كه دارم متوجه تكون‌هات مي‌شم. خيلي واضح نيست، مثل زدنِ نبض مي‌مونه يا انگار يه عصبي توي دلم يكهو مي‌گيره و مي‌زنه و زودي قطع مي‌شه. قربونِ تو فسقلي برم كه داري وول مي‌خوري و مامان هي منتظره كه متوجه تكون‌هات بشه...

دوسِت دارم و براي ديدنت روزشماري مي‌كنم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فافا
19 فروردین 91 10:59
ايول به اين دخملِ خوب كه اصلاً مامانيش رو اذيت نكرده و همه باهم سفرِ خوبي داشتيم...
فقط خاله فافا يه كم خنگ و بي‌تجربه است و اميدواره چيزايي كه برات خريده اندازه‌ات بشه و به دردت بخوره...من هم دوستت دارم و بي‌صبرانه منتظرم بياي تا محكم توي بغلم فشارت بدم


خاله فافا جون ني ني هم بيصبرانه منتظره از تو دل مامانش بياد بيرون و شما رو ببينه . آخه مامان همه اش از خوبي ها و ممهربونيهاي شما براش ميگه.... بوووووووووووووووووووووووووس
دکمه
20 فروردین 91 12:33
بسلامتی! خداروشکر که خوش گذشته بهت عزیزم....
خاله سارا
23 فروردین 91 12:17
واي مامان سميه خيلي خيلي قشنگ نوشته بودي اشكم در اومد ان شا الله كه زوده زود سالم و قبراق مياد وايييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
دوست دارم


مرسي خاله ساراي مهربون
قربون اشكات..... بوس از طرف مامان و ني ني اش