شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

اولین کلمه : بابا

1392/2/15 15:19
نویسنده : سانی
602 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک شیرینم

الان که دارم وبلاگت رو می نویسم شما بعد از یه عالمه شیطونی و چهار دست و پا رفتن به دور خونه ، لالا کردی.

این روزها انقدر شیرین و خواستنی شدی که حد نداره. حتی یک لحظه هم دوست ندارم ازت چشم بردارم. تمام حرکاتت زیبا و شیرینه. حتی مواقعی که خوابت میاد و بهونه گیر میشی عاشق نق زدنها و گریه هاتم.

عاشق بازی کردنها و شیطنتهاتم. عاشق اینکه چهار دست و پا دنبالم همه جا میای. توی آشپزخونه، توی اتاق، کنار لپ تاپ ....

عاشق طرز غذا خوردن و جویدنتم. خودت با دیدن قاشقت دهنت رو باز میکنی و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآم ...

این روزها دوست داری هر چیزی رو که می بینی ازش آویزون شی تا بتونی روی پاهات بایستی. این مرحله خیلی خطرناکه آخه ممکنه اون وسیله ، کت بابایی باشه که از صندلی آویزون شده یا روروئکت که ممکنه چرخاش حرکت کنه!

دلبندم عاشق نگاهت هستم . با اون چشمهای نافذ و نگاه مهربونت با من حرف میزنی . توی چشمای زیبات یه برقی هست که مخصوص خودته. یه معصومیتی هست که مخصوص خودته. یه نازی هست که مخصوص خودته. فقط اینطور بگم انقدر قشنگ توی چشمام زل میزنی که دوست دارم زمان بایسته و اون لحظات هرگز تموم نشه. من باشم و تو و این نگاه زیبا ...

شادیسای نازنینم

شما پنجشنبه شب ، دوازدهم اردیبهشت اولین کلمه رو به زبون آوردی"بابا ".

انقدر از شنیدن این کلمه خوشحال شدم که فقط تونستم اشک بریزم. خدایا شکرت. شکرت به خاطر این همه نعمت . خدایا شکرت به خاطر این فرشته ی ناز و معصوم که به ما دادی.

چند وقتی بود که من و بابایی کلمه های مختلفی رو باهات تمرین میکردیم. تو همیشه به لبهامون قشنگ دقت میکردی و بعدش صورتت رو بر میگردوندی و مشغول بازی میشدی. ولی این بار بعد از اینکه با دقت به لبهامون نگاه کردی مکث کردی و بعدش گفتی :"با- با "... خدایا انگار دنیا رو بهم داده بودن. بعدش هم همه اش تکرار میکردی.با- با 

نمیدونم بابایی چه حالی داشت. صد البته که خوشحال بود ولی اگه تو برای اولین بار بتونی بگی " مامان "، فکر میکنم که از شادی می میرم!!!

بعضی از دوستان بعد از شنیدن اینکه تو برای اولین بار "بابا " گفتی ، به من خرده گرفتن که چرا به بچه یاد ندادی که اولین کلمه رو بگه" ماما" !!!! ولی واقعا اینکه تو برای اولین بار گفتی مامان یا بابا چه اهمیتی داره ؟ مهم اینه که دختر نازم در هشت ماه و یک هفتگی اولین کلمه اش رو به زبون آورد. دوم اینکه من خودم میدونم تلفظ "ب " خیلی راحت تر از " م " هست. چشمک

از این به بعد باید منتظر بشینم تا بهم بگی ماما و اونوقته که دو تا بال در میارم و میرم پیش خدای مهربون و حضورا ازش تشکر میکنم !نیشخند

 

راستی روز بعدش یعنی جمعه به یه جشن از طرف اداره ی بابایی دعوت بودیم . دو روز بود که باهات دس دسی تمرین میکردم و اونجا وقتی که داشتن آهنگ میزدن و میخوندن ، شادیسا خانم یه لحظه دس دسی کرد. فدات شم دختر دلبندم

 

 

.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

بابای ملیسا
15 اردیبهشت 92 15:39
با سلام ، وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگ و زیباست . وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای سفرنامه اصفهانش منتظر نظرهای گرم و دوست داشتنی شما بزرگوار هستش...منتظرتون هستیم .
نفیسه
15 اردیبهشت 92 17:11
واقعا که گل گفتی این نگاهاشونه که خاص و مخصوص به خودشونه که ماها را دیوونه کرده . . . بوس برای بابا گفتنش
افسانه مامی پارمین
16 اردیبهشت 92 12:27
مبارکه سانی جونم ، خیلی خیلی شیرین شده این دخملی ، وای عاشق این لحظه های شیرینم . حتما ازش فیلم بگیر
مامان رادمهر
17 اردیبهشت 92 9:06
سانی جون تبریک میگم و خوشحالم که خوشحالی.خیلی برام لذت بخشه بزرگ شدن دوستای کوچولوی رادمهرو میبینم.براتون بهترینهارو آرزو میکنم.
پرنسس ملودی
17 اردیبهشت 92 13:14
آفرین به این خوشگل خانم باهوش عزیز خاله کلی برای خودش خانمی شده امیدوارم هر چه زودتر بیام پیشش و کلی بچلونمش البته دور از چشم مامانی
گلی مامی زهرا
20 اردیبهشت 92 19:33
افرین به دختر خوب و خوشکلمون تبریک می گم دستای کوچولوی شادیسا رو سر زهرا تا مارو از شنیدن صداش به وجد بیاره. بوس برا خوشمل خاله
غزال مامان فاطمه
21 اردیبهشت 92 10:58
الهی قربونش برم. سلام مامانش. خیلی ماه شده دخملمون. ببوسش. الهی شکر... مطالبتو میخونم.... همیشهههه. دوستتون دارم. بای