یاس سفیدم یازده ماهگیت مبارک
یواش یواش داره یکسال میشه که به خونه مون رنگ و بوی دیگه ای دادی. چقدر این یازده ماه شیرین بود. اینکه هر روز شاهد بزرگ شدنت بودم. با تو من هم هر روز بزرگ شدم ، قوی شدم ، کوه شدم ، مامان شدم.
قبل از اومدن تو ، من عروسک کوچولوی خونواده بودم. اما الان نزدیکه به یکساله که دختر نازم که مثل عروسک، دوست داشتنیه خودشو توی دل همه جا کرده.
این سنت رو خیلی دوست دارم. میدونم که بعدها خیلی دلم برای این روزهای زیبا تنگ میشه. خدا رو شکر میکنم که بهم کمک کرد تا بتونم تصمیم درستی برای ترک کارم بگیرم و از نزدیک شاهد رشدت باشم.
بقیه در ادامه مطلب
دخترک شیرین و خواستنیم
تو هم روزی مثل من مادر خواهی شد و اون وقت میفهمی که چه لذتی داره که هر دقیقه و هر ساعت آدم، با دیدن یه فرشته ی پاک و معصوم سپری بشه.
گاهی دوست دارم هیچ کاری توی خونه نداشته باشم و فقط غرق تماشای تو بشم. ساعتها بشینم و کارهاتو نگاه کنم . وقتی که داری با وسیله ای بازی میکنی یا سعی داری چیزی رو کشف کنی !
این روزها کاملا مفهوم " نه " و " دست نزن " رو میدونی.
با شنیدن کلمه " خداحافظ" ، " بریم " خودت سریع دستت رو بالا میاری و بای بای میکنی.
به محض اینکه هر کجا حتی توی تلویزیون "آفرین" بشنوی شروع به دست زدن میکنی.
با شنیدن صدای خنده ی بلند هر کسی بلند بلند میخندی. دیروز برای خرید کت و شلوار برای بابایی رفته بودیم به یه فروشگاه. اونجا فروشنده شروع کرد با یه مشتری دیگه به خندیدن با صدای بلند. یهو دیدیم شما هم بلند بلند داری میخندی!
کلا دختر خوش اخلاقی هستی و همیشه آمادگی داری که به محض اینکه کسی باهات بازی کنه بخندی.
البته ناگفته نمونه که اگه خوابت بیاد یا گرسنه باشی دائم بهم میچسبی و بغل میخوای و نق میزنی !
وقتی مامانی گاهی از دنبال شما دویدن خسته میشه و روی زمین دراز میکشه ، فوری میای بالای سرم. اگه دستام رو روی چشمام گذاشته باشم ، خم میشی و دستام رو از روی صورتم کنار میزنی و شروع میکنی به گاز و بوس !!! الهی قربون دختر مهربونم برم . و اینطور میشه که تمامممممممممم خستگی مامان بدر میشه!
دالی بازی رو خیلی دوست داری و تقریبا خودت با پتو یا پرده این کار رو انجام میدی و یه بار هم کلمه " دا " مبنی بر " دالی" گفتی که البته بابایی شاهد این مدعاست!
عاشق دنبال بازی هستی . مامان پروین هم پایه ی دنبال بازیته و همیشه در اولین لحظه که همدیگه رو می بینید دنبال بازی شروع میشه. عاشق اون جیغ زدنهات هستم و اینکه فوری به من پناه می یاری.
با دیدن هر چیزی که برات جالب باشه و خوشحالت کنه میگی : " گ´ گ´ گ´ گ´ ". مثلا با باز کردن یه کشو یا کابینت و دیدن چیزهای جدید و رنگ و وارنگ غرق در هیجان میشی و تند تند این حرف رو تکرار میکنی !
اکثر روزها زود از خواب بیدار میشی. هفته ی پیش ساعت هفت و نیم صبح بیدار شدی و هر کاریت کردم دیگه نخوابیدی. بخطر همین آوردمت توی تخت خودمون، خوابوندمت پیش خودم تا بخوابی.
وقتی که دیگه خوابت برد من هم یواش از کنارت بلند شدم اومدم به کارهام برسم. اطرافت رو با بالش کاملا محصور کردم و در اتاقمون رو کاملا نبستم که چفتش بیفته اما قشنگ پیش کردم تا صدا بیدارت نکنه.
توی اشپزخونه رفته بودم بالای چهار پایه داشتم کار میکردم که یهو دیدم از پشت سرم صدا میاد.
برگشتم دیدم وایسادی پشت سرم!!!!!!! داشتم شاخ در می آوردم!!!
یعنی تو بی سر و صدا بیدار شدی ، از تخت اومدی پایین ، بعدش در اتاقو باز کردی راه افتادی اومدی بیرون دنبال من. اون هم بدون گریه و صدا !!!!!
سر راه هم مثل همیشه از روی زمین یه غنیمتی برداشته بودی و یه لنگه از کفشهات توی دستت بود!
انقدر از دیدنت خندیدم که حد نداره
خلاصه این طور بگم که من و بابایی هر روز و هر روز بیشتر عاشقت میشیم و شیرینی حضورت، زندگی مون رو روشن و زیبا کرده.
تاب تاب عباسی
خدا منو نندازی
اگه منو بندازی
بغل بابا بندازی
موقع نماز خوندن مامانی ، با کنجکاوی میای و می ایستی به تماشا کردن. گاهی هم شیطونی میکنی و مهر رو با خودت می بری! اما وقتی مامانی میگه " موقع الله اکبر ه " میفهمی که نباید بهونه ی مامان رو بگیری و تمام مدت نماز خوندن مامانی آروم کنارم می شینی.
بعد از اینکه نماز مامان تموم میشه دوست داری که تو هم مثل مامان، چادر و مقنعه سر کنی و حاصلش شد این عکس.