اولین روز دور از تو
شادیسای دلبندم امروز اول اسفنده و من به کار برگشتم. به همین زودی شش ماه از در کنار تو بودن گذشت. این روزها انقدر درگیر اسباب کشی و سرماخوردگی بودیم که کمتر فرصت غصه خوردن بابت دوری از تو پیش اومد! این هم حکمت خداست که روزهای آخری که پیش تو بودم راحت سپری بشه. چون اگه همه چیز روال عادی خودش رو داشت، مطمئنا میخواستم از ده روز قبل بشینم هی غصه بخورم که از هفت صبح تا سه و نیم ظهر از تو دورم و ...... ساعت چهار خودم رو رسوندم خونه . اولش خواب بودی. بعد که بیدار شدی انقدر از دیدن من خوشحال شدی که تا امروز این جوری شادیتو ندیده بودم. به صورتم دست می کشیدی و تا بهت سلام کردم از شدت خوشحالی قهقهه زدی. هر حرف و کلامی که بهت میزدم فقط و...