دختر شجاعم چهار ماهگیت مبارک
شادیسای عزیزم، چهارشنبه ششم دیماه چهار ماهه شدی و باید تو رو برای واکسن می بردیم مرکز بهداشت. برف و بارون می یومد و هوا به شدت سرد بود. ولی خب بابایی مرخصی ساعتی گرفته بود و اول وقت رفتیم.
خانمه با دیدن ما تعجب کرد و گفت که پدر و مادر مقرراتی هستیم که توی این هوا شما رو برای واکسن بردیم!
اول قد و وزنت رو اندازه گرفت که خدا رو شکر خیلی رضایت بخش بود.
قد : 65 سانت
وزن : هفت کیلو و دویست گرم
بعد هم نوبت واکسن سه گانه بود و قطره ی فلج.
الهی که من قربون دختر شجاعم برم. فقط همون لحظه که سوزن به پات فرو رفت یه لحظه گریه کردی و به محض اینکه بابایی شروع به قربون صدقه رفتنت کرد خندیدی... همین و همین ! من هم که مطابق همیشه دل نداشتم این صحنه رو از نزدیک ببینم ، دورتر ایستاده بودم و وقتی بهت نزدیک شدم دیدم که کاملا آروم توی بغل بابایی نشستی!
این بار هم خدا رو شکر تب خیلی خفیفی داشتی و اصلا اذیت نشدی.
در ادامه چند تا از عکسای جدیدت رو میذارم.
قربون اون نگاهت برم مامانی
اینجا نهایت فعالیتت با انگشتات مشخصه!
گوشه ی لباست رو با یه دست گرفتی توی مشتت
و دست چپت رو هم کردی توی دهنت!
اینجا خونه ی مامان پروینه
شما تازگیها اصلا دوست نداری مثل نی نی ها روی تشک بخوابی. هی نق میزنی که بلندت کنیم.
اینجا گذاشتیمت روی مبل و شما داری با دقت به اطراف نگاه میکنی و صد البته با دستات مشغول هستی! تازگیها انقدر قشنگ انگشتات رو بهم قلاب میکنی که آدم خنده اش میگیره.
این عکس مال دیشبه که به اتفاق خاله فافا و عمو مهدی رفتیم مرکز خرید "هایپر می".
چون کالسکه ات رو همراه نبرده بودیم شما رو گذاشتیم توی چرخ خرید!
انقدر ذوق کرده بودی که نگووووووووووووووو. اصلا و ابدا حتی یه لحظه هم ناراحتی و گریه نکردی. توی فروشگاه هرکسی که شما رو میدید کلی قربون صدقه ات میرفت....
الهی فدات شم که دو تا دستات رو از اطراف به میله های چرخ گرفتی!