شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

پنج ماهگیت مبارک یاس سفیدم

1391/11/6 23:04
نویسنده : سانی
617 بازدید
اشتراک گذاری

یاس سفیدم!‌ منو ببخش که این روزها خیلی سرم شلوغه و کمتر فرصت میکنم برات بنویسم.

از طرفی کلاسهای هر روزه آموزشگاه صبح تا ظهر وقتم رو میگیره و بعدش هم که میایم خونه تا عصر به کارهای خونه میرسم و بعدش هم گشتن بدنبال خونه تا ساعت نه و ده شب دیگه وقت اضافه ای برام نمیذاره... البته ناگفته نمونه که انگار توی این آشفته بازار مسکن ، پیدا کردن یه آپارتمان مناسب کیمیا شده! تو برامون دعا کن دخترم که خدای مهربون مثل همیشه بهمون لطف کنه و یه مورد مناسب پیدا شه تا زحمات بابایی و همه ی خانواده که دارن با تمام توانشون حمایتمون میکنن به هدر نره.

خب از این درد دلها که بگذریم جونم برات بگه که دیگه ماشالله حسابی بزرگ شدی. کاملا محیط اطراف و آدمها رو می شناسی و بین مکانها و چهره های غریبه و آشنا تفاوت قائل میشی.

وقتی برای اولین بار وارد یه محیط تازه با آدمهای جدید میشیم غریبی میکنی و این حالت رو با بغض نشون میدی. البته تقریبا از چهار ماهگی این حالت رو پیدا کردی ولی خب الان دیگه می دونم باید چیکار کنم تا دختر گلم کمتر اذیت شه. اول می برمت توی یه اتاق خلوت و باهات بازی میکنم تا گریه و بغضت برطرف بشه و وقتی سرحال شدی باهم وارد جمع میشیم!!!‌چشمک

سه روزه که انگشتای پاتو با دستای کوچولوت میگیری و ساعتها با بازی کردن باهاشون سرگرم میشی.

یه لحظه هم نمیشه که روی زمین بگذاریمت و به اطرافت غلت نزنی و نچرخی... باید حسابی مراقبت باشیم که چیزی در مسیر گشت و گذارت نباشه .... چون یکبار یه کاغذ رو که جلوی دستت بود حسابی پاره کردی و یه قسمتهایی رو وارد دهنت کردی!

تقریبا هر چیزی که می بینی بلافاصله میکشی سمت خودت و اول از همه مستقیما وارد دهنت میکنی !

امروز که با مامان پروین حمومت میکردیم برای اولین بار اصلا و ابدا گریه نکردی.  قبلا فقط لحظه ای که داشتیم سرت رو می شستیم کمی گریه میکردی ولی این بار تمام مدت غرق در لذت بودی.حتی توی وان گذاشتیمت. الهی قربونت برم که دستای کوچولوتو به لبه های وان گرفته بودی و کف پاهاتو به دیواره فشار میدادی.

امروز بعد از چند هفته بالاخره تلاشهام برای شیشه گرفتنت جواب داد و خیالمون از بابت تغذیه ی تو در نبود من،‌ راحت شد. چند بار شیرم رو توی شیشه برات دوشیده بودم و تو هی شیشه رو از این لپ به اون لپ میدادی و با اکراه شیر رو میخوردی. اما امروز بهت شیر خشک "نان دادیم و تو حتی یکبار هم با شیشه بازی نکردی و همه رو با اشتها خوردی! الهی قربون دختر انعطاف پذیرم برم که هیچوقت منو ناامید نمیکنی. 

خدا رو شکر میکنم و این رو نشونه ی این می دونم که زمان شروع غذای کمکیت رسیده.

یه خبر جدید: هفته ی پیش یکم بهمن ماه مدیرعامل شرکت بهم زنگ زد و ازم پرسید که برنامه ام برای برگشت به کار چیه؟ من هم گفتم که دقیقا یکماه دیگه یعنی اول اسفند به کار برمیگردم. اسفند رو قراره که مامان پروین و خاله فافا نوبتی ازت نگهداری کنن.

راستش برای بعدش خیلی مردد و دودل بودم که آیا به کارم ادامه بدم یا نه ! از اونجایی که خدای مهربون همیشه هوای منو و صد البته فرشته ی نازم رو داره،‌ مدیرمون گفت که احتمال زیاد سال آینده شرکت به دلایل بحران اقتصادی تعطیل میشه... این برای من یه خبر خوب محسوب میشه.... چون با خیال راحت می شینم توی خونه و از بیمه بیکاری استفاده میکنم !!!‌ با سابقه ی کاری که دارم و حدود نه سال میشه گمون کنم تا دو سال بهم تعلق بگیره... تو دعا کن دلبندم که بهترینها برامون پیش بیاد.

راستی چهارشنبه ٤ بهمن به نی نی پارتی "پارمین" خوشگله رفتیم و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

میرزا کوچک خان
7 بهمن 91 16:34
مبارکه... انشاالله برای کارتم هرچی خیری پیش بیاد . توکل بخدا....
افسانه مامی پارمین
8 بهمن 91 14:43
شادیسا گلی زبر و زرنگ ، پنج ماهگیت مبارک عزیز دلم
لاله مامی آوینا
8 بهمن 91 18:16
5ماهگیت مبارگ شادیسا خوشگله
غزال مامی فاطمه
11 بهمن 91 11:23
ماشالا به دخمل گلمون.... پنج ماهگیش مبارک... کم کم براش غذا رو هم شروع کن
فافا
14 بهمن 91 9:33
قربونِ نفسِ 5 ماهه ام برم...: X دخملمون اونقدر خانومه كه نگو....چقدر خوب كه شيرخشك رو خوب مي خوره...