شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

بعد از یه غیبت طولانی ....

شادیسای نازم روزها داره مثل برق و باد میگذره و من در کنار تو اصلا متوجه گذر ایام نمیشم... این روزها خیلی درگیر کمک به بابایی برای تموم کردن پایان نامه اش هستم. بخاطر همین تا شما میخوابی و میتونم که بیام سر کامپیوتر،‌ به کارهای بابایی میرسم و دیگه وقتی برای به روز رسانی وبلاگت نمی مونه. توی این مدت که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم خیلی اتفاقا و روزهای خوب داشتیم. ** اول از همه بگم که موقع افشا کردن اون خبر خوبه... خاله فافای مهربون داره مامان میشه. توی همین هفته من و شما همراه خاله جون برای سونو گرافی غربالگری رفتیم و نی نی خوشگلش رو دیدیم. خدا رو شکر که صحیح و سالم توی دل مامانیش بود و معلوم بود که خیلی خیلی شی...
15 دی 1392

سالگرد اولین دیدار شادیسا و دوستانش

شادیسا جونم 20 آذر ماه به منظور نکوداشت اولین سالگرد دیدارت با دوستات رفتیم همون جایی که پارسال برای اولین بار دوستانت و مامانهاشون رو ملاقات کرده بودیم. رستوران تماشا طبقه ششم میلاد نور. امسال با پارسال خیلی متفاوت بود. یادمه پارسال اولین باری بود که میخواستم با شما این همه ساعت تنها جایی به دور از خونه باشم. کلی استرس شیر دادنت رو داشتم و اینکه اگه گریه کنی چیکار کنم !!! خوشحالم که به استرسهام غلبه کردم و به دیدار دوستان مجازیم رفتم. حالا یکساله که یه عالمه مامان مهربون و نی نی های خوشگل ، تبدیل به دوستان حقیقیمون شدن. امیدوارم این دوستیها سالیان سال تا وقتی که شماها بزرگ میشید ادامه داشته باشه. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که ...
25 آذر 1392

پانزده ماهگی شادیسا گلی

دخترک دلبندم این روزها فرصت نوشتن کمتر دست میدهد. تمام روزم با تو و امور خانه پر شده است. من که ٩ سال پیاپی تمام لحظات روز را خارج از خانه و پشت میز کار به شب رساندم، الان یک خانه نشینِ تمام و کمال هستم. شاید باورش کمی سخت باشد اما گاهی چندین روز اصلا پایم را از خانه بیرون نمیگذارم !!! دلیلش هرچه که باشد - از آلودگی هوا گرفته تا سرما و بارندگی - شکایتی ندارم. چرا که روزهایم با بوسه های گاه و بیگاه و بی دلیلت،‌ سرشار از عشق و شور و زندگیست. تو هر روز در مقابل دیدگانم قد میکشی و بزرگ میشوی. با دیدن هر حرکت تازه ات با خودم میگویم‌:‌ "ارزشش را داشت. چه خوب که عطای کار را به لقایش بخشیدم!" اینها را برای شکایت...
14 آذر 1392

به همین زودی چهاردهمین دندون رونمایی شد !!!!!!!

شیرین عسل مامان بعد از ده روز درگیری با 4 دندون فک بالا، و بعدش هم سرماخوردگی شدید، دیروز چهاردهمین مرواریدت رو دیدم. دندان آسیاب کوچک سمت راست پایین. قبلا حدود 40 روز پیش ، قرینه ی همین دندون رو در آورده بودی. ما منتظر شش تای بعدی هستیم !!! ...
28 آبان 1392

چهار دندون همزمان !!!

وروجک مامان الهی مامان فدای تو بشه که داری همزمان چهار تا دندون در میاری. دو تا دندون نیش بالا و دو تا دندون آسیاب کوچک بالا. الان نزدیک به چهار پنج شبه که نمیتونی خوب بخوابی. به فاصله یکربع یا نیمساعت یکبار با گریه شدید بیدار میشی. بخاطر همین شما رو کنار خودم روی تخت آوردم تا هم شما اذیت نشی هم مامان ! بابایی هم به وسط هال نقل مکان کرده. توی شکل زیر ترتیب و تعداد رویش دندونهای گل دخترم رو نشون دادم. ( فلشها دندونای تازه رو نشون میده )   الان تعداد دندونهای شادیسا گلی از 9 تا به 13 تا رسیده. دختر عزیزم دیگه تا پایان راه در آوردنِ دندونهای شیری چیزی نمونده. هفت تا دندون ناقابل دیگه دربیاری شرش کم میشه ! البته امیدوارم از ا...
24 آبان 1392

سفر به کیش

شنبه یازدهم آبان ٩٢ به همراه خاله فافا و عمو مهدی به قصد سفری چهار روزه عازم جزیره کیش شدیم.  توی فرودگاه تا می تونستی شیطونی کردی و دویدی و حسابی خسته شدی.  بخاطر همین شیطونیهات، اول که سوار شدیم تا قبل بلند شدن هواپیما،‌ خیلی خوابت می یومد و هوایپما رو روی سرت گذاشتی!!! یکی از بزرگترین نگرانیهای من و بابایی این بود که شما که یه لحظه یه جا بند نمیشی چطور میخوای یکساعت و نیم پرواز رو روی صندلی طاقت بیاری!!! عمو مهدی هم وقتی میدید من و بابایی هر کار میکنیم شما ساکت نمیشی،‌  هی ما رو اذیت میکرد و مثل مسافری که کاملا غریبه است بلند بلند میگفت : آقا ، شما یه بچه رو نمی تونید ساکت کنید !! اما ...
18 آبان 1392