شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

اولین بهارت مبارک

1392/1/14 12:57
نویسنده : سانی
3,193 بازدید
اشتراک گذاری

شادیسای دلبندم

امسال بهار به معنی واقعی با تمام بهارهای عمرمون متفاوته چون تو گل دوست داشتنی کنارمون هستی. خدای مهربون رو صدها بار شکر میکنم که امسالمون با صدای خنده و جیغهای شادیت آغاز شده. انقدر شیرین و خواستنی شدی که اصلا دوست ندارم این روزهای زیبا بگذره. گاهی پیش خودم فکر میکنم کاش میشد زمان متوقف میشد و تو در همین سن با همین شیرین کاریهای دوست داشتنی می موندی! ولی از طرفی دوست دارم هر روز و هر لحظه شاهد بزرگ شدنت باشم. شاهد روزی که روی پاهای توپولی خوشگلت می ایستی یا روزی که اولین کلمه رو به زبان میاری....قلب

 

خب حالا برسیم به نوروزنامه ی شادیسا گلی : 

از بیست و شش اسفند یعنی از شش ماه و بیست روزگی کم کم شروع به سینه خیز رفتن کردی. خودت رو به سمت چیزی که توجهت رو جلب کنه می کشی و روی زمین می خزی تا بهش برسی.

 

سه روز به عید مونده بود که دایی پرویز به ایران اومد . دایی جون خیلی از دیدن شما خوشحال شدن. تو هم خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار کردی. انگار نه انگار که دفعه ی اوله که همدیگه رو می بینید. خیلی راحت توی بغلش رفتی و با بازیهایی که باهات میکردن می خندیدی. دایی پرویز یه لقب جالب به شما داده : " دختر منطقی ". چرا که معتقده شما همه ی کارهات یه دلیلی داره. در تمام موارد می خندی و خوشحالی و اگه عکسش باشه یعنی یا خوابت میاد یا گرسنه هستی ! 

از اونجایی که دایی جون مثل همیشه قصد سفر به مشهد رو داشتن ،‌ما هم در این فرصت به شمال رفتیم تا سال تحویل در کنار خانواده ی بابایی باشیم.

خدا رو شکر خیلی بهمون خوش گذشت. بیشتر وقتمون به دید و بازدید گذشت تا اونجایی که اصلا فرصت نکردیم به کنار دریا بریم!!! شما توی اون چند روز خیلی خیلی آروم بودی. توی هیچ مهمونی غریبی یا گریه نکردی. انگار برخلاف سابق از دیدن آدمهای جدید و محیطهای جدید لذت می بردی. جوری که تمام فامیل از دیدن شما دختر آروم و ناز کلی کیف میکردن.

 

این روزها خیلی برای حرف زدن تلاش میکنی. احساساتت رو فقط میتونی با جیغ زدنهای زیاد نشون بدی. یک شب به طور غیر ارادی وقتی که میخواستیم بشوریمت کلمه "آبّه" رو گفتی که کلی باعث خوشحالیمون شد.

 

موقع برگشت توی جاده یه عالمه بد بیاری آوردیم. اول رادیاتور ماشین دچار مشکل شده بود بعد لاستیک عقبمون توی یک تونل خیلی طولانی ترکید و تا به انتهای تونل برسیم کل لاستیک داغون و تیکه تیکه شد!‌ لاستیک زاپاسمون کم باد بود و کلی توی جاده های فرعی بدنبال جایی گشتیم که لاستیک رو باد بزنیم ! بعد هم نزدیک بود بنزین تموم کنیم ! خلاصه مسیر ٤ ساعته رو ٧ ساعته تا تهران اومدیم!!!  الهی قربونت برم که دختر ناز و خانمم کلی همکاری کرد . توی اون شرایط سخت اصلا و ابدا نا آرومی یا گریه نکردی.

 

دردونه ی من

ششم فروردین ، هفت ماهت تموم شد و وارد هشتمین ماه از عمر زیبات شدی.

به دلیل تعطیل بودن مرکز بهداشت ، کنترل رشدت چند روز به تعویق افتاد.

قد در هفت ماهگی : ٧٢ سانت

وزن در هفت ماهگی : ٨ کیلو و ٦٥٠ گرم

از این ماه غذاهای بیشتری وارد منوی غذات شده که خدا رو شکر از همشون لذت می بری.

 صبح که بیدار میشی زرده تخم مرغ و بعدش هم فرنی یا سرلاک میوه . بعد هم پوره سیب زمینی و البته سوپ که انواع و اقسام سبزیجات رو توش میریزم و میکس میکنم.

همیشه با خوردن یه مزه ی جدید کمی اخم میکنی و با اکراه قورتش میدی . ولی تا امروز نشده که غذایی رو بیرون بریزی یا نخوری. بعد بلافاصله دهن کوچولوی خوشگلت رو با دیدن قاشق باز میکنی . انقدر غذا خوردن رو دوست داری که آدم کیف میکنه بهت غذا بده. نوش جونت مامانی ....

 

راستی امسال شما تقویم دیواری سال ٩٢ رو به خانواده هامون عیدی دادی. زحمت طراحیش رو خاله نازنین مامان آرتا دخت نازنازی کشیده بودن. از همین جا از خاله نازنین تشکر میکنم.

 

 

در ادامه عکسای ایام نوروز رو میگذارم.

عاشق کنترل تلویزیون هستی و هر کجا که باشه خودت رو به سمتش میکشی و انقدر می خزی تا بالاخره بهش برسی.

 

اینجا لحظه ی سال تحویل هست که بابایی تو رو در آسمان خونه ی بابابزرگ به پرواز در آورده ! جیغ شادیت کل خونه رو پر کرده بود نفسم.

 

برای اولین بار اینجا سوار روروئکت شدی.

 

قربونت برم که شست پاتو با جدیت می خوری!

 

ژست خواب جدید

 

 

امروز هم سه تایی به پارک نزدیک خونه مون رفتیم تا سیزده رو بدر کنیم! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

افسانه مامی پارمین
15 فروردین 92 18:31
ماشالله ماشالله به این دختر ناز و قشنگ و البته زرنگ . امیدوارم سال جدید پر شادی و خنده برای شادیسا جوونم باشه . از طرف من کلی عروسک خانوم رو ببوس
مامی امیرحسین
16 فروردین 92 1:24
خیلی خواستنی شده ماشاا...
نگین مامی مهرسا
16 فروردین 92 14:03
سال نو مبارکککککککککککک هزار ماشااله به شادیسای نازو زرنگ خدا براتون صحیح و سالم نگهش داره همیشه
مادام
16 فروردین 92 14:56
عیدتون مبارک باشه عزیزم حتما به کلبه ما هم بیاین اونجا سالی باشکوه رو میتونید برای وبلاگتون آغاز کنید...
لاله مامی آوینا
16 فروردین 92 20:42
اولین بهار زندگیت سبز خانوم خانوما
فافا
16 فروردین 92 20:53
ای جانِ خاله...نفسم....انشاالله همیشه صدای شادیت خونه رو پر کنه...تو همه زندگی و عشقِ ما هستی...در کنار مامان و بابای نازنینت شاد باشی و سلامت عزیزم... قربونت برم که اینقده خوش اخلاقی و مهربون...عشقی من
maryam
16 فروردین 92 23:52
azizam omidvaram sale khobi dashte bashin shadisa kheyli mah shode bebosesh az taraf man akhey yadesh bekheyr parsal in moghe hamamon hamele boodim
مائده(ني ني بوس)
17 فروردین 92 23:22
سال نو مبارك
فافا
17 فروردین 92 23:49
امیدوارم خدا به دختر نازت سلامتی بده ، خیلی دوست داشتنیه

میشه لطفا بگی چه وسایلی برای سیسمونیش گرفتی که به دردت نخورد و ازش استفاده نکردی ؟


فافا جان
شما هم اسم خاله ی شادیسا هستی !
من اکثرا وسایلی که گرفتم استفاده شدن. ولی خب وان حمام میتونستم ایرانی بگیرم که همون کار رو میکنه اما من فرست یرز گرفتم که یک توری برای نگهداشتن نوزاد داره اما نی نی من توش نمی موند. و ست بهداشتی مادرکر گرفتم که تا حالا بجز از ناخن گیر و قیچی اش از چیز دیگه ای استفاده نکردم.
سپیده از وبلاگ "کودک من"
26 فروردین 92 0:36
سلام خانمی. عکسهای سیسمونی بنام خودتون ثبت شد. دوست داشتید در مسابقه ما شرکت کنید