اولین غلت شادیسا در سه ماه و هفت روزگی
دوشنبه بعدازظهر بود . سیزدهم آذر ماه. مثل همیشه که مترصد فرصتی برای انجام کارهام هستم ، وقتی دیدم شما آرومی و با خوردن دستات خودت رو سرگرم کردی، تند تند به کارهام رسیدم.
یه بلوزت رو که کمی لک شده بود برداشتم و در حالیکه داشتم وارد دستشوبی میشدم تا بشورمش ، نگاهی بهت انداختم تا آخرین وضعییت رو چک کنم. دیدم با ولع خاصی داری دست راستت رو تا مچ توی دهنت میکنی و کمی بدنت به سمت راست چرخیده. با خودم فکر کردم : بعضی از دوستام از غلت زدن و چرخیدن نی نی هاشون میگن ، به همین زودیها فکر کنم که شادیسا هم بتونه بچرخه....
کار شستن لباس دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید. وقتی از دستشوئی خارج شدم همون لحظه بابایی از سر کار برگشت. مثل هر روز، اول از همه اومد سراغ شما تا ببینه داری چیکار میکنی و کمی باهات بازی کنه . با تعجب ازم پرسید : چرا شادیسا رو این طوری گذاشتی ؟ من هم از همه جا بیخبر، داشتم لباست رو توی هوا تکون میدادم تا چروکهاش باز شه که با شنیدن این حرف نگاهت کردم... خدای من !! شاخهام داشت در می اومد... تو از روی تشک که خوابیده بودی به روی شکمت چرخیده بودی و حالا داشتی پیروزمندانه با گردنی افراشته به اطراف نگاه میکردی! انگار متوجه شده بودی که کار جدیدی انجام دادی. کاملا ساکت و با دقت داشتی اطراف رو می پاییدی! نمیتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم... به بابایی گفتم که تو برای اولین بار غلت زدی و این شیرین کاری شادیسا خانم بوده نه مامانش !
این هم عکسی که همون لحظه ازت گرفتیم: