اولین خنده ی با صدا
امشب وقتی داشتم برات آهنگ " آهو" رو میخوندم برای اولین بار با صدای بلند خندیدی. قبلا هم این طوری با صدا خندیده بودی ولی فقط یه تک خنده. اما امشب من و بابایی با شنیدن صدای خنده ات که خیلی هم طولانی بود شگفت زده شدیم! اولش باورم نشد ولی بعد که باز هم با دهنم داشتم آهنگ میزدم دیدم که داری بلند بلند میخندی.... نمیدونی چه صحنه ی قشنگی بود دخترم. انگار دنیا رو بهم داده بودن. الهی که مادر قربون اون خنده ات بشه. انشالله همیشه بخندی گل نازم....
یه خبر دیگه :
امشب بابایی گهواره ای که روی تخت و پارکت بود رو برداشت. چون برات کوچیک شده بود و پاهای نازنینت توش خم میشد . دیگه بعد از لباسهای نوزادیت یعنی سایز صفر و نیو برن (newborn) که برات کوچیک شدن ، حالا نوبت گهوارته عزیز دلم . از امشب دیگه باید توی تخت و پارکت بخوابی مامانی....
شادیسای نازنینم! این روزها مصادف با ایام محرمه . یادمه سال پیش ایام محرم یه شب که بیرون بودیم ، یه خانم با نی نی اش- که سقاش کرده بود -بهمون شیرکاکائو نذری دادن. همون موقع در پس ذهنم از خودم پرسیدم یعنی ممکنه سال دیگه این روزها نی نی داشته باشم؟ و حالا خیلی خوشبختم که خدای مهربون تو رو به ما داده. به حق این روزها و شبها انشالله که خدا حاجت تمام منتظرا رو بزودی بده و دلشون رو شاد کنه.