شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

مادر بودن

1391/7/14 19:16
نویسنده : سانی
875 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم این مهر مادری چیه که خدا توی دل مامانا گذاشته تا بتونن سختی های مادر بودن رو به جون بخرن و با تمام وجودشون یه موجود کوچولو رو توی رشد و بالندگی همراهی کنن.

همیشه اون شعری که توی کودکی در مورد "مادر" می شنیدیم توی گوشم زنگ میزنه ولی این روزها دارم به هر مصرع و کلمه اش فکر میکنم و دلم می لرزه... هیچوقت فکر نمیکردم من هم روزی میشم مثل تمام مادران سرزمینم و مثل مادر خودم! حاضرم شب تا صبح بیدار بمونم ولی آرام جونم راحت بخوابه. حاضرم قید تمام دنیا و خوشی هاشو بزنم ولی گل زندگیم سلامت باشه چون اون تمام دنیای منه...

دلبندم ! مادر بودن سخته. ورای اونچه که فکر میکردم! مسئولیت بزرگیه وقتی یه طفل کوچیک و بی پناه همه جوره فقط تو رو داره برای برطرف کردن نیازهاش... وقتی بعضی شبا مثل دیشب انقدر بی تابی و گریه میکنی که صورتت کبود میشه و من هر کاری برای آروم کردنت میکنم و باز هم تو به گریه هات ادامه میدی ، احساس بدی بهم دست میده . انقدر معصومانه گریه میکنی که دل آدم ریش میشه...وقتی بعد از کلی بیقراری  در آغوشت میگیرم و تو بالاخره با شیر خوردن آروم میشی، انگار فاتح بلندترین قله های جهان شدم ... بی اغراق میگم . باور کن حس اون لحظه ام با حس اون کوهنوردی که به قله رسیده اندازه ی سر سوزنی تفاوت نداره !!!

آرام جان مادر ! نمیدونی چه حالی میشم وقتی که تو اوج گریه هات نمیدونم الان دلت داره پیچ میزنه یا باز هم گرسنه شدی و تو هی گریه میکنی و گریه میکنی و گریه!!! شاید توی دل کوچولوت فکر میکنی که کسی به فکرت نیست تا آرومت کنه ولی باور کن من و بابایی هر راه و روشی رو که فکر کنی برای آروم کردنت استفاده میکنیم... اینا رو پای گله کردن مامانی نذاری ها... بذار پای خستگی ...

ولی اینو از ته دلم میگم که صبح ، وقتی بعد از یه خواب سه ساعته ی دلچسب بیدار میشم و می بینم که با اون چشمای درشت و گردت که هنوز خواب آلود و پف داره ، به من زل زدی و منتظری که اولین شیر صبحگاهی رو نوش جان کنی،تمام شب گذشته و لحظات سخت آروم کردن تو یادم میره...

شادیسای گلم! دوست دارم همیشه مثل اسمت شاد باشی و بخندی. تو خواستنی ترین و شیرین ترین هدیه ای هستی که خدا به ما داده. عاشق اون خنده های نمکیت هستم که  چشاتو یه کمی ریز میکنی و نوک زبون کوچولوتو از بین اون لبهای غنچه ای بیرون میاری...

اندازه ی تمام دنیا دوست دارم.

 

*** این ترانه به تازگی به گوشم خورده . وقتی شنیدم دلم یه جوری شد. دیدم حرف دل تمام مامانای دنیاست....

 

چشمای بسته ی تو رو، با بوسه بازش میکنم

قلب شکسته ی تو رو ، خودم نوازش میکنم

 

نمیذارم تنگ غروب ، دلت بگیره از کسی

تا وقتی من کنارتم، به هرچی میخوای میرسی

 

خودم بغل میگیرمت، پر میشم از عطر تنت

کاشکی تو هم بفهمی که، می میرم از نبودنت

 

خودم بجای تو شبا بهونه هاتو میشمرم

جای تو گریه میکنم، جای تو غصه میخورم

 

من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم

کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فافا
15 مهر 91 11:44
قربون تو مامان کوچولو برم..مطمئنم و ایمان دارم که تو یه مامان خوب و نمونه هستی...سختی ها رو هم با توکل پشت سر می گذاری و شادیسا گلی ما میشه ارام جانت....
حسينيه علي اصغر
18 مهر 91 22:16
قنداقه اش را بست، حالا اصغر آماده است سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت از نسل ماهی های دریاهای آزاد است نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب شش ماهه خیلی اربا اربا کردن اش ساده است تیر سه شعبه کار خنجر می کند اینجا سر، با همین یک تیر روی شانه افتاده است از رنگ سرخ آسمان پیداست اینجا هم سالار زینب امتحان را خوب پس داده است زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است شعر از زهرا بشري
پرنسس ملودی
22 مهر 91 15:37
عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که روبراه شدی و شرایط برات راحت تر شده و اطمینان دارم بهتر هم می شی هر چی بزرگ شدن این دختر گل را ببینی مصمم تر و امیدوار تر قدم برمی داری
این خوشگل خانم را حسابی باید چلوندش، با دیدن عکساش دلم آب شد


مرسییییی خاله ندا جون