دو هفتگی ات مبارک یاس سفیدم
شادیسای نازم امروز دو هفته از تولدت می گذره. امروز تولد مامانی هم هست. من امروز سی و یک ساله شدم عزیزم و تو بهترین کادوی تولدی هستی که از طرف خدای مهربون بهم داده شده.
دختر شیرینم! برام کمی سخته که بتونم روزهای قبل از اومدن تو رو تصور کنم. با اینکه فقط دو هفته گذشته ولی برام هر روزش پر از فراز و فرود بوده. نه اینکه بگم روزهای بدی بوده ولی خب سخت بوده . تو واقعا کوچولوی خوبی بودی و هستی و تنها نیازت شیر خوردن و داشتن یه جای گرم و امن و راحته . همین. این منم که سراپا ضعفم و احساس میکنم اون جور که باید نمیتونم به کارهام برسم.
قبلاها که کلاس زبان میرفتم یه رمان توی کلاس می خوندیم که مال چارلز دیکنز بود به نام :Hard Times . من فقط می تونم از این دو هفته که گذشته با همین عنوان یاد کنم. نمیگم روزهای بدی بوده فقط هارد تایمز بوده همین...
من رو ببخش اگه اون جور که باید نبودم .
خدا رو هزار بار شکر میکنم که اعضای خانواده ی خوبم من رو تنها نذاشتن و همه جوره هوامو داشتن.
محمدرضای عزیزم !
تو ما ورای تصورم بودی. ما ورای انتظاراتم ... هر چی از خوبیها و مهربونیهات بگم کم گفتم. نمیدونم با چه زبونی باید از این هم حوصله کردنهات و ناز کشیدنهات تشکر کنم. وقتی می بینی که بی خوابی امونم رو بریده و خسته و داغونم مثل کوه پشتیبانی ام می کنی و انقدر قشنگ از دخترمون مواظبت میکنی که من توی خواب هم نمی دیدم... ازت به خاطر همه ی خوبیهات ممنونم