شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

واکسن 18 ماهگی + نی نی پارتی راستین جون

1392/12/12 10:34
نویسنده : سانی
2,439 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم

پنجشنبه هشتم اسفندماه به همراه بابایی برای زدن واکسن ١٨ ماهگیت رفتیم. از قبل می دونستم که واکنشت چه جوریه! به شدت ترسیده بودی و دست و پا میزدی و گریه میکردی. سعی کردم در تمام مدتی که سه چهار نفر همراه بابایی دست و پای کوچولوتو نگه داشته بودن، تا بهت واکسن بزنن،‌ نگاه نکنم. قطره فلج اطفال رو هم مثل همه ی قطره های دیگه ،‌ تف کردی بیرون!!!‌ و با مکافات دوباره بهت دادن. یه واکسن به بازو و یه واکسن رو به رون پات زدن.

واکسنی که به پات زدن انگار خیلی دردناک بود. بهم گفتن که روز اول با حوله ای که سرد شده کمپرس سرد بذارم و از روز بعدش کمپرس گرم تا ورم نکنه. برای درد هم هر ٤ ساعت یکبار قطره استامینوفن.  که البته عمرا تو نذاشتی که حوله رو روی پات بذارم. خدا رو شکر که پات ورم نکرد.

اون روز به نی نی پارتی راستین جون دعوت شده بودیم. از قبل به باران جون مامان راستین،‌ گفته بودم که چون شادیسا واکسن داره و ممکنه اذیت شه نمیریم. اما بعدش که با چند نفر از دوستانم حرف زدم بهم گفتن که سعی کن امروز حواسش رو پرت کنی و سرگرم باشه تا کمتر درد اذیتش کنه. این شد که ما هم به مهمونی رفتیم.

این هم اسامی دوستانی که به مهمونی اومده بودن :

١- سمانه جون مامان ارغوان به همراه عمه مهربون ارغوان

٢- افسانه جون مامان پارمین

٣- نازنین جون مامان آرتا دخت

٤- نگین جون مامان مهرسا

٥- مریم جون مامان یاسمینا

٦- حدیث جون مامان امیرحسین

٧- یکی از دوستان باران جون به همراه پسر گلش سروش

ادامه ماجرا در ادامه مطلب :‌

باران جون خیلی خیلی زحمت کشیده بود و یه عالمه غذاهای خوشمزه درست کرده بود . مخصوصا شما از آش رشته خوشمزه خیلی استقبال کردی و به محض دیدنش دائم میگفتی : آشششششش - آششششش

خدا رو شکر تا ساعت ٤ حالت خوب بود و بخاطر استامینوفنی که خورده بودی یه چرت کوچولو توی مهمونی زدی. اما بعد از بیدار شدنت ، دردپا بهت امون نمیداد. حسابی گریه و بیقراری کردی . اصلا نمی تونستی یه قدم هم روی پاهای کوچولوت راه بری. شادیسا جونم که همیشه شیطونی و ورجه وورجه هاش زبونزده همه هست، با گریه و ناله به آغوش مامانی پناه آورده بود....خدا میدونه که چقدر برات ناراحت بودم خدا رو شکر که دوستای مهربونم در کنار ما بودن و سختی این واکسن با دلگرمیها و محبتهاشون ، زیاد سخت نگذشت. به کمک مریم جون مامی یاسمینا،‌ دست و پاتو گرفتم و به زور بهت ایبو بروفن دادیم. بعد از حدود نیمساعت ایبو بروفن اثر کرد و دوباره شاد و سرحال مشغول بازی شدی.

 

از راست :‌ شادیسا - مهرسا - یاسمینا- راستین - پارمین - ارغوان - آرتادخت

 

شادیسا - مهرسا - یاسمینا - راستین - پارمین

 

شادیسا - امیرحسین - یاسمینا - راستین - پارمین

 

شادیسا و پارمین

 

شادیسا و راستین ( میزبان کوچولوی مهمونی )

 

شادیسا و سروش

 

عاشق ارف راستین شده بودی و دوست داشتی توی صندلی غذاش بشینی و ارف بزنی تا مبادا کسی مزاحمت نشه !!

 

شادیسا و آرتا دخت

 

بعد از خونه باران جون، به مناسبت تولد بابای پارمین جون ،‌خانوادگی شام رفتیم بیرون. قرار شد یکی از دوستان خانوادگی افسانه جون هم که دو تا دختر ناز به نامهای درین و رژین داشتن بیان.

 ما همراه افسانه جون و پارمین جون رفتیم فرحزاد . رستوران آبشار. با دیدن حوضی که وسط رستوران بود مشغول آب بازی شدی و قبل از اینکه بابایی و بابای پارمین و بقیه برسن ، حسابی خودت رو خیس کردی.

 

این هم عکس العملت وقتی به زور تو رو که سر تا پات خیس شده بود از کنار حوض آوردم کنار....

 

خوب شد که همون موقع که داشتم لباسهای خیست رو عوض میکردم و گریه میکردی ، بابایی رسید و سرت رو گرم کرد و اونقدر توی بغلش تو رو راه برد که خوابیدی. با اومدن دوستان افسانه جون و بابای پارمین ،‌بیدار شدی . یه کمی درد داشتی و بی تابی کردی اما بعدش همراه پارمین جون و درین جون مشغول نانای شدین.

بعدش هم مراسم کیک و شمع فوت کردن داشتیم که به شما کوچولوها حسابی خوش گذشت و یه شب خوب و پرخاطره به خاطراتمون اضافه شد.

 

الان که سه روز از واکسنت گذشته،‌درد پات کاملا خوب شده و دیگه موقع راه رفتن لَنگ نمیزنی. اما هنوز گاه گاهی تب میکنی که با استامینوفن پایین می آریمش. خدا رو شکر که دیگه تا زمان مدرسه رفتنت از واکسن راحت شدیم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

زهره (مامان آرتین)
12 اسفند 92 16:43
واییییییییییییییییی من از الان دارم استرس میگیرم خوشبحالت سانی تموم شد این واکسنا شادیسای شیطونم رو ببوس اون عکسی که داره گریه میکنه شبیه آرتین شده ، پسر منم موقع گریه انگشتش رو میکنه دهنش
مامان درسا
12 اسفند 92 17:20
قربونت برم پات درد داشت عزیزم. خاله جون سرما میخوری هوا گرم شد هر چقدر دلت خواست آب بازی کن.مثل وروجک من عاشق آبه.
افسانه مامان پارمین
12 اسفند 92 18:42
وای که چه روز خوبی بود . آفرین به شادیسا جونم که با وجود پا دردش ، گذاشت مامانش به مهمونی بیاد و بهش خوش بگذره .
مریم مامی رَسپینا
13 اسفند 92 3:35
وای وای وای از این واکسن خدا رو شکر زیاد اذیت نشد شادیسا گلی همیشه به پارتیییییییی
فافا
13 اسفند 92 21:00
عزیزِ فضولِ خاله...قربونت برم که اینقدر اذیت شدی...انشاالله که همیشه سلامت باشی...حالا این دردهای کوچولو فراموشت می شن... قربونت برم که عاشقِ آبی...خاله دوسِت داره ها...
مهسا مامان نورا
20 اسفند 92 11:22
عزیزم الهی شکر که به خیر و خوشی واکسن رو پشت سر گذاشتی قشنگ خاله
غزال مامان فاطمه
23 اسفند 92 12:05
سلام. این خانم کوچولوی شیطون بلاو خوش تیپ شما خوبه حالش ... می بینم که به همه چیز کار داره ...ببوسش گل قشنگتو 18 ماهگیش مبارک. همش فکر میکردم که جای واکسنش خیس نشه
جیران بخشنده
29 اسفند 92 13:20
خداروشکر زیاد برای واکسن زیاد اذیت نشدی عزیزم