دوباره اومدیم!
دختر نازم
اول از همه یه عذرخواهی بزرگ بهت بدهکارم. مامانی رو ببخش که بیش از یکماهه نتونستم وبلاگت رو آپ کنم.
این مدت که برات ننوشتم ماشالله دختر گلم حسابی بزرگ و خانم شده. حرف گوش کن از قبل شده . توی این یک ماه و اندی، دو تا عروسی ( یا به قول خودت عسوری) رفتیم و کلی بهمون خوش گذشته. دو بارلاهیجان رفتیم و یکبارش رو چند ساعتی کنار دریا بودیم که یه عالمه دختر کیف کرد. بالاخره تونستیم به کارگاه های مادر و کودک بریم که این موضوع خیلی باعث خوشحالیم شده. خیلی کلاسها رو دوست داری و با اینکه سر هر بازی زیاد نمی شینی و بدنبال اکتشافات خودت هستی اما شعرها و آهنگا و بازیهای کلاس رو وقتی توی خونه اجرا میکنم یه عالمه ذوق میکنی .
از همه این اتفاقها مهمتر ، این بود که دختر گلم در 21 ماهگی دیگه جملات بلند میگه. اولین جمله بلند هم این بود : "ماما جون کجا اَفتی؟؟؟؟؟ " و از همه شیرینتر اینکه چند روزه داری شعر میخونی.
اولین شعری که یاد گرفته بودی ، عمو زنجیر باف بود که هر کجا مامانی مکث میکرد و لازم بود شما فوری "بله" میگفتی.
- عمو زنجیر باف
- بله
- زنجیر منو بافتی ؟
- بله
- پشت کوه انداختی؟
- بله
البته بعد از مدتها کار کردن با شما این رو یاد گرفتی. ولی الان چند روزه که به طور خود جوش خودت شعر تاب تاب عباسی رو این شکلی میخونی:
- تاب تااااااااااااااااااااااااااااب بَسی ؛ دا مَ بندازی ؛ بگــَــــــلِ بندازی
*** عکسها در ادامه مطلب