آخرین روز بارداری
دخترک شیرینم
امشب آخرین شبی هست که مهمون دل مامانی هستی. یه حس عجیب دارم. از طرفی استرس زایمان و اتاق عمل و .... و از طرف دیگه شوق دیدن تو فرشته ی نازم. نمیدونم چه شکلی هستی... همه اش سعی میکنم توی خیالم اولین لحظه ای که تو رو می بینم تجسم کنم. میدونم لحظه ی شیرینیه . فقط از خدای مهربون میخوام که تو سلامت باشی و بتونم مادر خوبی برات باشم.
دخترم خیلی دلم برای این روزها تنگ میشه.... برای این ورجه وورجه کردنها و لگد زدنهات. برای این لحظه های قشنگ مثل الان که دست یا پای کوچولوتو مشت کردی و داری به شکمم فشار میاری... الهی من قربون اون دست و پای عروسکیت برم. بی قراره بوسیدنشون هستم. عزیزم با اینکه این حس یکی بودمون رو خیلی دوست دارم ولی طاقتم برای دیدنت تموم شده.
امروز و دیروز خاله فافا و مامان پروین اومدن بهم توی کارهای باقیمونده کمک کردن. الان دیگه آماده ی آماده ام...
بابا مرتضی و مامان نرجس هم از شمال اومدن که فردا پیشمون باشن.
امروز آخرین ویزیتم بود. خانم دکتر آخرین توصیه ها رو بهم کرد و انشاله برای فردا ساعت 8 قرار گذاشتیم.
باید از ساعت 12 شب ناشتا باشم و حتی آب هم نخورم.
فرشته کوچولوی زیبای من! امشب رو هم آروم بخواب تا فردا صبح که لحظه ی دیدارمونه. دوست دارم