واکسن شش ماهگی
شادیسا نفسم
واکسن شش ماهگیتو با چهار روز تاخیر زدیم. آخه مامانی سرکار میره و مجبور شدیم که تا پنجشنبه دهم اسفند واکسنت رو عقب بندازیم.
صبح با بابایی پیاده رفتیم مرکز بهداشت. مرکز بهداشتی که کارهای واکسن و پایش رشدت رو اونجا انجام میدیم خیلی به خونه ی جدیدمون نزدیکه . دقیقا اون طرف خیابونه و فقط کافیه از کوچه وارد خیابون اصلی بشیم و با پله برقی بریم اون طرف!
خدا رو شکر زیاد موقع واکسن زدن اذیت نشدی. یه کوچولو گریه کردی و بعدش انگار نه انگار.
قدت هم 69 سانت و وزنت هشت کیلو و صد گرم بود.
یه کمی تب کردی که با خوردن قطره ی استامینوفن کنترلش کردیم. خیالم بابت واکسنت راحت شد. رفت تا شش ماه دیگه....
حالا از واکسن که بگذریم، یه کمی به شیرین کاریهات برسیم:
کلا خدا رو شکر با غذا خوردن مشکلی نداری . قاشق رو که می بینی کلی ذوق میکنی. اول با دستت اون چیزی رو که برای اولین بار داری میخوری لمس میکنی. بعد که وارد دهنت شد، یه کمی با تردید مزه مزه اش میکنی و با یه اخم بانمک توی فکر فرو میری. بعد از آنالیزهای بعمل اومده، همه رو با اشتها میخوری. الهی مامان فدات شه که گاهی با دستت میخوای قاشق رو زودتر وارد دهنت کنی .
بجز فرنی ، حریره بادوم و سوپ رو وارد برنامه ی غذاییت کردیم. البته هنوز فقط آب گوشت و که همراه سیب زمینی و هویج پخته شده رو بهت میدیم . بعد از یک هفته سوپ رو میکس میکنیم. امیدوارم که اون رو هم دوست داشته باشی.
خیلی ناراحتم که روزها پیشت نیستم تا غذا خوردنت رو از نزدیک ببینم. مامان پروین که این روزها مرخصی استعلاجی داره زحمت نگهداری از تو و غذا دادنت رو میکشه.
اما پنجشنبه و جمعه که پیشت بودم، تمام مدتی که داشتم بهت غذا میدادم داشتی با صدای بلند می خندیدی. انقدر از ته دل می خندیدی و آخرهاش جیغ شادی می کشیدی که یادت میرفت غذای توی دهنت رو قورت بدی ! قربونت برم مامانی که ذوقت رو این جوری می تونی نشون بدی. انشاله اسفند هم بزودی تموم میشه و مامانی دیگه سرکار نمیره و همه اش در کنار دردونه اش می مونه.
تازگی ها تلاشهات برای سینه خیز رفتن تبدیل به یک سری عملیات رنجری شده!!!! وقتی که به روی سینه می چرخی پاها و باسنت رو کاملا از روی زمین بلند میکنی و به زمین فشار میاری تا به جلو حرکت کنی. ولی از اونجایی که دستات هنوز ضعیفه نمیتونی خودت رو به جلو بکشی. اونوقت سرت رو هی توی زمین فرو میکنی و بعد که می بینی نتیجه ای حاصل نمیشه، دوباره غلت میزنی. این سلسله غلت زدنها، تو رو از روی تشکت به روی فرش و بعدش به دور اتاق می کشونه !!! می ترسم اگه دور و برت رو با بالش محصور نکنیم کم کم از در خونه بیرون بری!!! فقط کافیه که شی ای توجهت رو جلب کنه اونوقت انقدر پیگیرانه به اطراف حرکت میکنی تا به هر قیمتی شده خودت رو بهش برسونی. این هم سند شیرین کاریهای اخیرت :
جمعه توی اتاق خواب مامان پروین (یا همون مامان آبّـــه ) خوابیده بودی. ما هم در اتاق رو بسته بودیم تا سر و صدا بیدارت نکنه. یه لحظه که اومدم از لای در نگاهت کنم تا ببینم در چه حالی ، دیدم رفتی سر وقت کیف مامان پروین و یه چیزی پیدا کردی که حسابی سرگرمت کرده !!!! خاله فافا هم بیکار نموند و همون موقع حین ارتکاب جرم (!) ازت عکس گرفت. مامان قربونت بره آخه کیف مامان آبه رو چیکار داشتی شیطون خانم؟؟؟؟
دخترک شیرینم! چند روزی هست که داری تمرین حرف زدن میکنی!!! یعنی با دیدن ما که باهات حرف می زنیم، دهان کوچولوتو بدون صدا هی باز و بسته میکنی. انقدر این حرکتت جالب و بامزه است که حد نداره.
مخصوصا صبح ها که از خواب بیدار میشی نزدیک به یکساعت با خودت بازی میکنی و حرف میزنی.
گاهی هم با زبون مخصوص خودت اده بده میکنی و وقتی که ماها همون داها رو در می یاریم قهقهه میزنی.
متاسفانه هنوز عکسای جدیدت رو از توی دوربین خودمون به کامپیوتر منتقل نکردم. بزودی با کلی عکس بر میگردم.