هفته بیست و سوم
فرشته کوچولوی نازم سلام
الان که دارم برات مینویسم ظهره و تو مثل روزهای قبل ، بعد از ناهار داری کلی شادی میکنی و بالا پائین میپری. از اول هم فهمیده بودم نی نی شکموی توپولی هستی. الهی قربونت برم مامانی.
بیست و سه هفتگی ات مبارک دخترم.
الان قد شما بيشتر از 29.2 سانتي متر و وزنت بيش از 450 گرم شده.
میدونم که بخوبی صداهای محیط رو میشنوی.خدا رو شکر که صداهاي بلند (از قبيل صداي پارس سگ يا جاروبرقي) در داخل رحم شنيده مي شن اما شما رو آزرده نمي كنن. چون با این همه آلودگی صوتی و صدای ناهنجار بوق که از صبح میشنوم همه اش نگرانم که یه وقتی نی نی نازم هول نکنه و نترسه ...
آخر هفته ی گذشته، دومین مسافرت سه نفره مون رو به شمال داشتیم.
اخه چهارشنبه تعطیل بود و کلاسهای دانشگاه بابا محمدرضا هم پنجشنبه تشکیل نمیشد. این جوری شد که ناگهانی تصمیم گرفتیم بریم پیش بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون.
صبح خیلی زود حرکت کردیم که به ترافیک نخوریم. خدا رو شکر جاده هم خلوت بود و اصلا توی ترافیک نموندیم. شما هم که نی نی خوش سفری هستی و مامان اصلا اذیت نشد.
تازه شما اولین تجربه ی رانندگیت رو هم داشتی. چون بابا محمدرضا خسته شده بود و یه کمی احساس خواب آلودگی داشت. ازم پرسید که میتونم رانندگی کنم؟ من هم با اینکه از وقتی شما توی دل مامان هستی رانندگی نکرده بودم ولی چون جاده خلوت و امن بود با کمال میل قبول کردم.
به محض اینکه پشت فرمون نشستم یه رگبار شدیدی گرفت که نگووووووووووووو. کلی با هم موسیقی گوش دادیم و کیف کردیم . بابا محمدرضا وقتی بیدار شد تعجب کرد که همچین بارونی داره میاد....
خلاصه بعدا که بزرگ شدی می تونی به همه بگی که از توی شکم مامانت رانندگی میکردی.
خانواده ی بابا محمدرضا کلی سورپرایز شدن چون ما این بار بدون هماهنگی رفته بودیم که خوشحالشون کنیم. (تو مایه های شوخی شهرستانی )!!!!
خدا رو شکر که بهمون خوش گذشت و هوا هم عالی بود. معلوم نیست دفعه بعد که میریم شمال ، شما هنوز توی دل مامانی باشی یا قدم به زندگی ما گذاشته باشی...
می بوسمت. قول بده مواظب خودت باشی و خوب غذا بخوری و زودی بزرگ شی.