شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

سالگرد اولین دیدار شادیسا و دوستانش

شادیسا جونم 20 آذر ماه به منظور نکوداشت اولین سالگرد دیدارت با دوستات رفتیم همون جایی که پارسال برای اولین بار دوستانت و مامانهاشون رو ملاقات کرده بودیم. رستوران تماشا طبقه ششم میلاد نور. امسال با پارسال خیلی متفاوت بود. یادمه پارسال اولین باری بود که میخواستم با شما این همه ساعت تنها جایی به دور از خونه باشم. کلی استرس شیر دادنت رو داشتم و اینکه اگه گریه کنی چیکار کنم !!! خوشحالم که به استرسهام غلبه کردم و به دیدار دوستان مجازیم رفتم. حالا یکساله که یه عالمه مامان مهربون و نی نی های خوشگل ، تبدیل به دوستان حقیقیمون شدن. امیدوارم این دوستیها سالیان سال تا وقتی که شماها بزرگ میشید ادامه داشته باشه. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که ...
25 آذر 1392

به همین زودی چهاردهمین دندون رونمایی شد !!!!!!!

شیرین عسل مامان بعد از ده روز درگیری با 4 دندون فک بالا، و بعدش هم سرماخوردگی شدید، دیروز چهاردهمین مرواریدت رو دیدم. دندان آسیاب کوچک سمت راست پایین. قبلا حدود 40 روز پیش ، قرینه ی همین دندون رو در آورده بودی. ما منتظر شش تای بعدی هستیم !!! ...
28 آبان 1392

چهار دندون همزمان !!!

وروجک مامان الهی مامان فدای تو بشه که داری همزمان چهار تا دندون در میاری. دو تا دندون نیش بالا و دو تا دندون آسیاب کوچک بالا. الان نزدیک به چهار پنج شبه که نمیتونی خوب بخوابی. به فاصله یکربع یا نیمساعت یکبار با گریه شدید بیدار میشی. بخاطر همین شما رو کنار خودم روی تخت آوردم تا هم شما اذیت نشی هم مامان ! بابایی هم به وسط هال نقل مکان کرده. توی شکل زیر ترتیب و تعداد رویش دندونهای گل دخترم رو نشون دادم. ( فلشها دندونای تازه رو نشون میده )   الان تعداد دندونهای شادیسا گلی از 9 تا به 13 تا رسیده. دختر عزیزم دیگه تا پایان راه در آوردنِ دندونهای شیری چیزی نمونده. هفت تا دندون ناقابل دیگه دربیاری شرش کم میشه ! البته امیدوارم از ا...
24 آبان 1392

سفر به کیش

شنبه یازدهم آبان ٩٢ به همراه خاله فافا و عمو مهدی به قصد سفری چهار روزه عازم جزیره کیش شدیم.  توی فرودگاه تا می تونستی شیطونی کردی و دویدی و حسابی خسته شدی.  بخاطر همین شیطونیهات، اول که سوار شدیم تا قبل بلند شدن هواپیما،‌ خیلی خوابت می یومد و هوایپما رو روی سرت گذاشتی!!! یکی از بزرگترین نگرانیهای من و بابایی این بود که شما که یه لحظه یه جا بند نمیشی چطور میخوای یکساعت و نیم پرواز رو روی صندلی طاقت بیاری!!! عمو مهدی هم وقتی میدید من و بابایی هر کار میکنیم شما ساکت نمیشی،‌  هی ما رو اذیت میکرد و مثل مسافری که کاملا غریبه است بلند بلند میگفت : آقا ، شما یه بچه رو نمی تونید ساکت کنید !! اما ...
18 آبان 1392

شادیسا در گذر از سیزده ماهگی

فرشته ی نازم سیزده ماهگیت مبارک. به همین زودی، یک ماه از دومین سال زندگیت گذشت و دومین پائیز عمر زیبات رو آغاز کردیم. وروجک مامان! توی این یکماه یه عالمه شیرین کاری یاد گرفتی. خودت از روروئک میری بالا و توش می شینی، کمی بازی میکنی و بعدش بیرون میای!!!  اوایل که تازه بالا رفتن رو شروع کرده بودی یه پات بیرون روروئک گیر میکرد و یه پات رو می تونستی از توی سوراخ اون پارچه رد کنی اما الان دیگه حسابی ماهر شدی و گاهی موقع بیرون اومدن گیر میکنی! قبل از تولد یکسالگیت میخواستم روروئک رو جمع کنم ولی وقتی دیدم انقدر باهاش سرگرمی و دوستش داری دیگه منصرف شدم.    شرح بقیه شیطونیها ...
6 مهر 1392

جشن تولد یکسالگی با تم فرشته

نازدونه ی من بالاخره با دو هفته تاخیر ، پنجشنبه بیست و یکم شهریور برات جشن تولد گرفتیم. جشنمون تقریبا خودمونی بود و تعدادی از اقوام و دوستانمون توی جشن شرکت داشتند. از قبل دوست داشتم که لباس سفیدی که داداش پرویز برات آورده بود رو توی جشنت بپوشی و با گشت و گذاری که توی اینترنت کرده بودم تم فرشته رو برای تولدت انتخاب کردم. فقط مونده بود " بالهای فرشته " که اون هم از روی لباس پروانه ای که برای جشن تولد گروهیتون گرفته بودم برداشتم  خودم هم دست و پا شکسته یه کاردستی هایی درست کردم! مثل همیشه خاله فافا و مامان پروین برای تولدت خیلی زحمت کشیدن که همینجا ازشون تشکر میکنم. این هم تولد یکسالگی فرشته کوچولوی ما به روایت تصویر: ...
24 شهريور 1392

واکسن یک سالگی + کلی عکس

پنجشنبه هفتم شهریور با مامان پروین هماهنگ کردیم تا برای زدن واکسنت به اتفاق، به مرکز بهداشت بریم. آخه بابایی باید صبح زود سرکار میرفت، من هم چون از قبل در مورد اینکه واکسن یکسالگی خیلی سخته شنیده بودم کمی می ترسیدم که تنهایی برم بهداشت. خوب شد که قبلش زنگ زدم. بهمون گفتن که فقط یکروز در هفته روزهای دوشنبه توی مرکز بهداشتی که پرونده داریم واکسن MMR زده میشه و بنابراین ما هم رفتیم مرکز بهداشت "سردار جنگل". واکسن رو توی بازوت تزریق کردن. خدا رو شکر اصلا بی تابی نکردی و فقط همون لحظه که سوزن رو وارد بازوت کرد یه کوچولو گریه کردی. بهم گفتن که تب نمیکنی و نیاز به استامینوفن نیست. فقط ممکنه بعد از یک هفته علائم سرماخوردگی خفیف د...
18 شهريور 1392