خداحافظی با موسسه مهرمن
شیرین زبونم
به دلیل اینکه از مهرماه مامانی به سرکار میرفت، کلاسهای موسسه رو تا آخر شهریور ادامه دادی. از اینکه از یکسال و هشت ماهگی یعنی از اول اردییبهشت 93 تو رو به این موسسه بردم خیلی خوشحال و راضیم. مهمترین نکته مثبتی که اینجا داشت برنامه جداسازی تدریجیت از من بود که به اخت شدنت به مهدکودک خیلی کمک کرد.
جا داره اینجا از مربی مهربون و با اخلاقت "خاله شرمینه" تشکر کنم که واقعا با روحیه و شخصیت قوی و در عین حال مهربونش تونست تو رو سمت خودش جذب کنه و باعث شد تو بتونی به مربیت در نبود مامانت اعتماد داشته باشی. من همیشه از راهنماییهای مربیت استفاده کردم و هر کجا نمیدونستم چه رفتاری باید باهات داشته باشم ازش می پرسیدم.
این پنج ماه تو با چهار تا کوچولوی دیگه همکلاس بودین و حسابی به هم عادت کرده بودین.
اسامی دوستانت : آوینا - مهراد - غزل - امید ( یا به قول خودت گُمید)
اخرین روز کلاس یکشنبه 31 شهریور بود و تو و همکلاسیهات بعد از کلاس، توی محوطه حسابی با هم بازی کردین و خیلی بهتون خوش گذشت. انگار فهمیده بودی که آخرین روزه که دوستات رو می بینی. تا تونستی شیطونی کردی و دویدی....
در ادامه چند تا از عکسهایی که در مدت کلاس رفتن با دوستانت داشتی رو به عنوان یادگاری میگذارم.
شادیسا و مهراد قبل از شروع کلاس
یک روز بعد از اتمام کلاس ، با دوستانت در محوطه مشغول کندن برگ شمشادها شدین !!!
شادیسا و آوینا
یک روز که ماشین نبرده بودیم ، مامان مهراد ما رو تا خونه رسوندن.
شادیسا و مربی مهربونش خاله شرمینه
روز آخر کلاس :
از راست : مهراد - شادیسا - امید - غزل
از راست : آوینا - غزل- شادیسا
از راست : آوینا - غزل - شادیسا ( در حال فرار) - امید