شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

انتخاب مهد کودک (2)

1393/7/5 19:12
نویسنده : سانی
1,610 بازدید
اشتراک گذاری

شیرینم

نمیدونم این خصوصیت همه آدمهاست، یا فقط مختص یه منه ، که همیشه قبل از اینکه وارد یه مرحله جدید از زندگی بشم، خیلی خیلی از مواجهه باهاش می ترسم و اضطراب دارم. همه اش فکرهای جورواجور توی مغزم می چرخه و قدرت تصمیم گیری رو ازم سلب میکنه.

یکی از این تصمیمات مهم ، تصمیم برای برگشت به کارم بود. اینکه اصلا نمیدونستم آیا تو آمادگی رفتن به مهدکودک رو داری؟ آیا دوری و جدایی از من روی روحیه حساست تأثیر بدی نمیگذاره؟

از مدتها قبل، مدیر سابقم مدام بهم تلفن میکرد و می پرسید کی به سر کارت بر میگردی؟ انگار نه انگار که من استعفا داده بودم و خونه نشین شده بودم! همش ازم میپرسید بیمه بیکاریت کی تموم میشه؟؟؟ من الان به وجودت نیاز دارم ، ساعت کاری رو باهات راه میام ، صبح 9 بیا تا یک و نیم یا دو !!! و .........خلاصه نتیجه تمام اینها این شد که من به طور جدی از اوایل شهریور به دنبال مهد کودک گشتم....

قبلا هم یکبار حدودهای شش ماه پیش، در جستجوی مهدکودک رفته بودم، بنابراین هم لیست مهدکودکهای اطراف خونه و هم اطراف محل کارم رو داشتم. بین اینکه مهد نزدیک خونه بذارمت یا محل کارم هم مردد بودم. هر کدوم معایب و مزایای خاص خودش رو داشت. مهد نزدیک خونه از این نظر که توی ترافیک و گرما و سرما و آلودگی هوا با من همراه نبودی و مشکلات خاص بردن یه بچه کوچک از این تاکسی به اون تاکسی رو نداشت حسن بزرگی به حساب می اومد. و مهد نزدیک محل کار از این نظر که هنوز کم سن هستی و بدلیل اخت نبودن با محیط مهد ممکنه گاهی بهانه من رو بگیری و اینکه تایم بیشتری رو با خودم باشی و مدت زمان کمتری رو توی مهد، دور از من بمونی، خوب بود.

در قدم اول به چند تا مهد نزدیک خونه سر زدم. اما هیچکدوم نظرم رو جلب نکردن. راستش من در وهله اول ، برام اینکه مهد محیط دوستانه داشته باشه و بر پایه احترام و محبت به بچه باشه ، اهمیت داشت. اینکه از حالا برات کلاسهای مختلف زبان انگلیسی و فرانسه بذارن در درجه چندم اهمیت بود!

مثلا در چند تا مهد خیلی معروف و به قول خودشون نمونه و ستاره دار! رفتار مربیها رو با بچه ها نپسندیدم. عتاب و خطاب کردن به بچه های سه یا نهایتا چهارساله به نظرم خیلی خشن بود. اینکه بچه ها الان در یک تایم مشخص ، دستشون رو روی شونه نفر جلویی بذارن و افرادی که این کار رو انجام ندن تنبیه شن و یا عصبانیت اسمشون رو صدا کنن تا برای بازی به زمین بازی برن به نظرم مسخره بود! این طرز رفتار من رو کاملا یاد پادگانهای نظامی انداخت!!!!

در مرحله بعد مهدهای نزدیک فاطمی رو گشتم . اینکه مهد کودکت در مسیر رفت و آمدم با تاکسی باشه خیلی مهم بود. چون بخاطر طرح زوج و فرد و اینکه توی منطقه فاطمی، اصلا جای پارک پیدا نمیشه، گزینه رفتن با ماشین خودمون و بالتبع مهدهای خوب اما کمی دورتر رو حذف کرد.

مهدهایی مثل مهد یکی یدونه تو خیابون فاطمی از گزینه های اولم بود. اما رفتار پرسنلش اصلا دلچسب نبود. اینکه برای دیدن مدیر باید وقت قبلی میگرفتم و برای بازدید فقط بین ساعت چهار و نیم تا یکربع به پنج عصر اون هم با هماهنگی مدیر میتونستم برم، توی ذوقم زد...

بهرحال خلاصه کنم. مهدهای زیادی رو سر زدم . جوری که دیگه تمام حرفهای مسولاش رو حفظ بودم!

صبحانه و ناهار با مهده، میان وعده رو از خونه باید بدید، اگه ناهار بخوره تمام وقت حساب میشه و به اینکه من میخوام ساعت یک و نیم بچه رو تحویل بگیرم کاری ندارند... بعضا برنامه خواب اجباری ظهر رو داشتن!

گشتم و گشتم و گشتممممممممممممممم تا بالاخره به مهدکودک "سپهر ایران" رسیدم..... جایی که به نظرم برای دلبندم محیطی شاد و صمیمی بود. جایی که مدیرش انقدر انصاف داشت که ساعت یک و نیم رو با وجود ناهار دادن به بچه ، با ساعت چهار و پنج عصر یکی ندونه !!! جایی که مربی نوپاها (2-3 ساله ها) انقدر مهربون و دلسوز بود که در اولین برخورد مجذوب آرامش و محبتش شدم.

این طوری شد که شادیسا جونم ، در مهد سپهر ایران اولین گام رو جهت استقلال و ورود به اجتماع برداشت....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پرنسس ملودی
28 مهر 93 9:20
شادیسا جونم عزیز خاله ورودت به مرحله جدیدی از زندگیت مبارک امیدوارم در محیط جدید در کنار دوستات حسابی بهت خوش بگذره
سانی
پاسخ
مرسی خاله جون مهربون
فافا
1 آبان 93 3:25
عزیز دل خاله، انشاالله این مرحله جدید از زندگیت رو با شادی آغاز کنی شادیسای من