شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

دو سال و نیمگیت مبارک

1393/12/6 9:12
نویسنده : سانی
2,359 بازدید
اشتراک گذاری

شادیسای شیرین زبونم

امروز ششم اسفند دو سال و نیم از اومدنت میگذره. دو سال و نیمه که زندگی من و بابایی تغییر کرده. قشنگتر شده ، شیرین تر و با معنی تر شده، پر ازهیاهو و مملو از لحظات شاد و تکرار نشدنی شده....

این رو به جرأت میگم که هر روز هم داره به این شیرینی و شادی اضافه میشه. تو جلوی چشمای ما قد میکشی و بزرگ و بزرگتر میشی. هر روز با یه حرف و کار جدید ما رو غافلگیر میکنی. دیگه به معنی واقعی بزرگ و عقلرس شدی. وقتی بهت نگاه میکنم دلم ضعف میره!!! یه جورایی به خودم می بالم که خدا من رو لایق مادریِ فرشته ای مثل تو دونسته. ازش میخوام که همیشه مراقبت باشه و هیچوقت تنهامون نذاره.

 

سرکوچه مهدکودکت

 

 

 

 

این مدت انقدر شیرین زبون شدی که نمیدونم از کدوم کارت یا حرفت بنویسم.

- بیشتر از بیست تا شعر رو حفظی ! (شعرهایی که تا بحال توی مهد یاد گرفتی رو توی یک پست جداگانه بعدا می نویسم)

- الفبای انگلیسی رو هم همینطور... بدون کم و کاست اون رو از A تا Z  میخونی. (البته من هیچ عجله ای در این زمینه نداشتم، خودت علاقه نشون دادی)

- خوشبختانه هنوز عاشق کتاب خوندن هستی.

- خیلی واضح حرف میزنی و اغلب کلمات و جمله ها رو کاملا مناسب و به جا استفاده میکنی. حرف زدنت جوری هست که اشخاص غریبه هم تقریبا 90 درصد متوجه حرفهات میشن! البته هنوز کلماتی هست که درست نمیگی و لغات رو پس و پیش ادا میکنی که خیلی بامزه میشن! مثلا : بشباق (بشقاب) - کلم بند (کمربند) - کِیت (کیک) - مسماک (مسواک ) -گُلِ سبزی ( قرمه سبزی) - نی نی بوس ( مینی بوس ) -  خطورنَک (خطرناک ) - خُدخُد ( هدهد)- اَشنگ (قشنگ) - چگد (چقدر)- مُثُلَث - مُرُبع زبان  کلا حرف "ر" ، یا " ی " تلفظ میشه یا "ل" .

- اگه آستین لباست یا پاچه شلوارت بالا رفته باشه ، میای میگی مامان آستینم آویزون شده درست کن !!!خندونک

 

***بقیه در ادامه مطلب  

- این روزها بازیها و اسباب بازیهای مورد علاقه ات :

* وسایل آشپزخونه ات رو میاری ، یه پارچه یا دستمال به عنوان سفره میگذاری روی زمین، بعد یه کاسه و داخلش یه قاشق میذاری. دور تا دور اون سفره هم عروسکهات رو مینشونی و هر کاسه مال یه عروسکه!

* عروسکهات رو کنار هم ردیف میخوابونی و روشون پتو میکشی تا بخوابند. خودت هم گاهی کنارشون دراز میکشی. فکر کنم این رو از خواب نیمروزی مهد یاد گرفتی!

* الان چند روزه که عروسکها رو می نشونی و جلوشون مداد رنگی و دفتر میذاری تا نقاشی کنن! قه قهه

 

* توی بازی خیلی خلاق هستی و از هر وسیله ای که آدم فکرش رو نمیکنه یه جوری برای بازی کردن استفاده میکنی. منم هیچوقت جلوت رو نمیگیرم و بهت جهت نمیدم. میگم بذار خلاقیت بچه شکوفا بشه

* گاهی برای عروسکهات ، داستانهایی که من و بابایی برات تعریف میکنیم میگی:

یکی بود یکی نبود، غیر  از خدای یبون (مهربون) هیچَس نبود. یه رووووووووز یه آهو با مامانش تو جنگل زیندگی میکردن !!!

* تقریبا یکماهی میشه که خودت لباسهات رو موقع بیرون رفتن یا حتی توی خونه انتخاب میکنی. بعد هم تمام سعیت رو میکنی که خودت تمام لباسهات رو بپوشی و در بیاری و بیشتر وقتها موفق هستی. گاهی که نمیتونی مثلا زیپ کاپشنت رو باز کنی یا شلوارت رو خوب بپوشی خیلی عصبانی میشی !!!

* هر وقت هم که برات یه لباس جدید بخریم، انقدر قشنگ تشکر میکنی که آدم دلش میخواد هر روز برات یه چیزی بخره! این یک خاطره جالب از این قضیه :

یکروز رفته بودیم توی یک فروشگاه خیلی بزرگ تا برای شما لباس بخریم. شما مطابق معمول مشغول شیطونی و دویدن به این طرف و اون طرف بودی. بابا جون مهربون (یا به قول خودت بابا جون یبون) مأمور مراقبت از شما بود و منم تنهایی داشتم برات لباس انتخاب میکردم. تمام مدتی که توی فروشگاه بودیم شما اصلا و ابدا نزدیک من نیومدی که ببینی چی دارم برات میخرم. بعد از اینکه خریدمون تموم شد و توی ماشین نشستیم، در مسیر برگشت، به پلاستیکهایی که روی صندلی بود اشاره کردی و پرسیدی:

- اینها مال منه ؟

گفتم: بله برای شما خریدیم.

بعد بدون اینکه توی پلاستیکها رو نگاه کنی گفتی :

- میخوام کاپشن صورتی رو بپوشم !!!

من : تعجب

شما : آرام

کاپشن : عینک

بعد هم همونجا توی ماشین پوشیدیش و با خوشحالی گفتی :

- دست شما درد نکنه مامانی برام کاپشن خریدی. خیلی دوستش دارم !!!!!!!!!

 

این هم شادیسا با کاپشن صورتیش که خیلی دوستش داره !

موقع بیرون اومدن حتما باید کیف با خودت برداری و اگه یادت باشه حتما عینک آفتابی بر میداری دلخور

 

دختر مهربون و خوبم

شما از این دست شیرین زبونیها و کارهای قشنگ زیاد داری، اما متاسفانه مامانی به دلیل مشغله زیاد فرصت ثبت همه شون رو نداره . خطا

امیدوارم در سال جدید که پیش رومون هست یه تحولی به ثبت وقایع روزمره ات بدم و به روزهای اوج وبلاگ نویسیم برگردم...

بیشتر از هر چیز توی دنیا دوستت دارم.محبت

پسندها (2)

نظرات (6)

زهره (مامان آرتین)
9 اسفند 93 22:01
ماشالله به این دختر باهوش و خوشگل
فافا
21 اسفند 93 2:39
ای خدای من! آخه خاله فافا چیکار کنه تو رو شادیسا!!! فدای شیرین زبونی هات.... قربون دختر مهربون و باهوشی برم..... تو عزیزتر خاله هستی
افسانه مامان پارمين
23 اسفند 93 13:12
الهي قربونش برم كه اينقده شيرين شده. منم دارم abcd رو با پارمين تمرين ميكنم ولي حالا حالا ها كار ميبره. هزار ماشالله شاديسا جونم زرنگه
زینب
25 اسفند 93 9:15
خدا حفظش کنه این دختر نازنین رو ایشاا... همیشه سلامت باشه خاطراتش خیلی با مزه بید
مهدیه
27 اسفند 93 14:29
قربون شادیسای خوشگل و شیطون.ایشاله همیشه پاینده باشه کاپشن صورتیش هم خیلی قشنگه درست مث خودش
الناز مامی کیان
1 فروردین 94 2:42
شادیسا نازم سال نوت مبارک. همیشه سلامت و شاد باشی در کنار مادر و پدرت. سانیییی جون آفرین که بموقع وبلاگ شادیسا آپ کردی نه مث من شش ماه یه دف ماشالله ماشالله به این دختر ناز و زرنگ و شیرین زبون